پدرم – روی کف اطاق نیمه تاریک و تنگ – زیر پنجره آرمیده و پیراهنی بی اندازه دراز و سفید بتن دارد. انگشتان پاهای برهنهاش بطرز عجیبی از هم باز شده و انگشتان دستهای رئوفش نیز که با آرامش تمام بر سینهاش گذاشته شده کج و معوج است. چشمان پرنشاطش را دو دایرهء سیاه – دو سکه مسین – کاملا پوشانده، چهرهء مهربانش تیره بنظر میآید و دندانهایش که بشکل ناهنجاری نمایان است مرا میترساند. مادرم نیمه برهنه است و دامن سرخی پوشیده و شانهء سیاهی را که من همیشه پوست هندوانه با آن میبریدم بدست دارد و بزانو ایستاده موهای بلند و نرم پدرم را از پیشانیش بطرف پشت سر شانه میکند. چشمان خاکستریش باد کرده است و قطرههای درشت اشک پیاپی فرو میریزد…
■ دوران کودکی
• ماکسیم گورکی
• ترجمه کریم کشاورز
• سازمان کتابهای جیبی