پنج سطر

از هر کتاب

موسیو ژان که همه «ماریوس» صدایش می‌کردند، کلاهی کپی بر سر، کتی چرمی بر تن و کفشهایی زمخت به پا داشت. چشمهای زیبایش اندکی اندوهبار بود و اغلب متفکرانه ساقهء علفی را به دندان می‌جوید. او مدالهای زیادی داشت: صلیب جنگی ۱۹۱۸-۱۹۱۴ و ۱۹۴۰-۱۹۳۹، در کنار آن، مدال نهضت مقاومت، مدال داوطلبان و مدال سپاس میهن، که همه به نیم‌تنه‌اش آویزان بودند و هر گاه که با عجله راه می‌رفت، با سر و صدا به هم می‌خوردند. من آشنائی کمی با او داشتم. من از ویزیر برای شرکت در تشییع جنازه پدرم آمده بودم و قرار بود پانزده روز بعد به طرف پاریس حرکت کنم – اما هنوز که هنوز است او را به همان شکل و شمایل در برابر خودم می‌بینم، با ساقهء علفی میانی دندانها و مسلسلی روی شانه، که به رغم فرمانی مبنی بر اینکه، رزمندگان نهضت مقاومت باید اسلحه‌هایشان را تحیل دهند، همه جا آن را با خود حمل می‌کرد. پس از مراسم تدفین با هم در قبرستان ویوکس کویه قدم زدیم.
گفتم: «لازم نیست برای من نگران باشید. من راه خودم را پیدا می‌کنم.»
موسیو ژان سرش را تکان داد و گفت: «پدرت بد شانسی آورد.»
پاسخ دادم: «خدا می‌داند.»
«خودش را در آخرین روز به کشتن داد… من کنارش ایستاده بودم… آن تیر ممکن بود به همین راحتی به من بخورد.»
تکرار کردم «به هر حال بدشانسی آورد.»
آهی کشید و در حالی که صدایش اندکی می‌لرزید گفت «پدرت یک قهرمان بود»…

■ رختکن بزرگ

• رومن گاری
• ترجمه اعظم نورائی
• انتشارات دنیای مادر

طراحی گرافیک مهدی محجوب
اعظم نورائی (مترجم), انتشارات دنیای مادر, رومن گاری, کتاب غیرایرانی