پنج سطر

از هر کتاب

بلندی‌های بادگیر (واترینگ هایتز)

الن دین گفت: قبل از آنکه در «ثراشکراس گرنج» زندگی کنم تقریبا همیشه در واترینگ هایتز روزگار میگذراندم. زیرا از زمان کودکی آقای هیندلی ارنشاو مادرم پرستار مخصوص او بود من هم معمولا با بچه‌ها، هیندلی و کاترین بازی میکردم. بعضی اوقات هم در مزرعه کارهایی را که بمن رجوع میشد انجام میدادم.
گمان میکنم یک صبح زیبای تابستان سال ۱۷۷۱ در فصل درو، آقای ارنشاو ارباب پیر در حلیکه لباس سفر بر تن داشت پائین آمد و پس از آنکه به ژ<زف خدمتکار، دستورهای لازم را داد، به هیندلی و کاتی و من نزدیک شد. ابتدا به پسرش گفت:
«پسرکم، من امروز میخواهم به لیورپول بروم، چه میخواهی برایت بیاورم؟ هرچه میخواهی بگو ولی فقط چیز کوچکی باشد زیرا من باید باپای پیاده شصت میل بروم و شصت میل برگردم، راه درازی است».
هیندلی گفت: «من ویولون میخواهم» بعد از کاتی پرسید: «تو چه میخواهی؟» شاید کاتی در آنموقع شش سال بیشتر نداشت ولی بخوبی میتوانست اسب سواری کند، بنابراین تقاضای شلاق کرد…

 

 

■ بلندی‌های بادگیر (واترینگ هایتز)

• امیلی برونته
• ترجمه فریده قرجه‌داغی
• انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب

طراحی گرافیک مهدی محجوب
امیلی برونته, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, فریده قرجه‌داغی (مترجم), کتاب غیرایرانی