پنج سطر

از هر کتاب

عقرب‌کِشی

… بر شانه راستش می‌نویسد:
فکر می‌کند:
«هیچ خلاص و نجاتی ندارم مگر که دستم را پیدا کنم و رازش را نگاه کنم… دستم بی‌امید، چقدر تنها مانده. دست چپم چقدر پوسیده و یتیم، بدون تنم، چقدر خوراک باران‌ها، بادها و آفتاب‌ها شده، چقدر زوزه کشیده و تنم را هی صدا زده، و من صدایش را نشنیده‌ام، تا حالا که من بی هیچ چاره‌ای که هستم و هیچ نیستم جز همین یک بیچاره بیاد بروم که هستم، باید بروم، از دشت پاهای قطع‌شده رد بشوم، از دشت تانک‌های سوخته که لوله توپشان مثل معامله بعد از انزال شده، رد بشوم، تا برسم بالای آن کوهی که یادم نیست کجای کجا بود که کوفته شدم زمین و همان جا خونم ریخت زمین. پس اما همین را می‌دانم که باید بروم به همان جایی که خدای بخشنده مهربانم بازویم را بوسید، دستم برکت گرفت، افتاد، و دستم پوسید، و از پرهای به زمین افتاده فرشتگان، کرم‌ها دنیا آمدند، گوشتم را خوردند و رنگ پرِ تازه شدند…

■ عقرب‌کِشی (ماه پیشانی)

شهریار مندنی‌پور
• نشر مهری

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
شهریار مندنی‌پور, کتاب ایرانی, نشر مهری