پنج سطر

از هر کتاب

جاسوسی که از سردسیر آمد

امریکایی یک فنجان قهوهء دیگر به لیماس داد و گفت: «چرا نمی‌روید بخوابید؟ اگر آمد بهتان زنگ می‌زنیم.»
لیماس حرفی نزد، فقط از پنجرهء پست بازرسی به خیابان خالی خیره شد.
– نمی‌توانید تا ابد منتظر بمانید، قربان. شاید وقتِ دیگری بیاید. می‌توانیم از پلیس بخواهیم با اداره تماس بگیرد، بیست دقیقه‌ای به این‌جا می‌رسید.
لیماس گفت: «نه، حالا هوا، دیگر تقریبا تاریک شده.»
– اما نمی‌توانید تا ابد منتظر بمانید، نُه ساعت از برنامه عقب است.
لیماس گفت: «اگر می‌خواهی بروی، برو. خیلی خوب بودی. به کریمر می‌گویم چه‌قدر محشر بودی.»
– اما تا کی می‌خواهید منتظر بمانید؟
– تا وقتی که بیاید.
لیماس به طرف پنجره بازرسی رفت و بین دو پلیس بی‌حرکت ایستاد.
پلیس‌ها دوربین‌های دوچشمی‌شان را روی پست بازرسی شرقی نشانه رفته بودند.
لیماس زیر لب گفت: «منتظر تاریکی است. می‌دانم.»…

 

جاسوسی که از سردسیر آمد

جان لوکاره
• ترجمه فرزاد فربد
• انتشارات جهان کتاب

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات جهان کتاب, جان لوکاره, فرزاد فربد (مترجم), کتاب غیرایرانی