پدرم، آندره پترویچ گرنیوف، که به هنگام جوانیاش تحت فرماندهی کنت مونیش خدمت کرده بود، به سال هزار و هفتصد و اندی با درجه سرگردی از ارتش کناره گرفت. و پس از آن، برای همیشه در ملک شخصیاش در استان سیمبرسک روزگار میگذراند، و همانجا بود که با آودوتیا-واسیلیونا، دختر خرده مالکی شهرستانی، ازدواج کرد. پدر و مادرم صاحب نه فرزند شدند، ولی برادران و خواهرانم، همگی در سنین کودکی جان سپردند. یکی از بستگان ما، پرنس ب که سرگرد ستاد بود و نظر لطفی به خانواده ما داشت، نام مرا، علیرغم خردسالیام، به عنوان گروهبان در هنگ سمنوسکی ثبت کرد. البته قرار برآن بود که تا پایان تحصیلاتم به اصطلاح در مرخصی بسر برم.
تعلیم و تبربیت ما، در آن روزها، با آنچه امروزه بدین نام میخوانیم، بسیار متفاوت بود. در پنج سالگی مرا، به دست للهام، ساولیچ سپردند، مردی ساده رفتار و هشیار که بدین کار، لایقاش پنداشتند. و آنگاه که دیگر تحت سرپرستی او، در سن دوازده سالگی، به خوبی خواندن و نوشتن زبان روسی را آموخته بودم، پدرم یک فرانسوی را که مسیو بویره نام داشت استخدام کرد.
مسیو بویره را همراه با محموله سالیانه براندی و روغن زیتون مورد مصرفمان، از مسکو، برای ما فرستادند. لـله ام، ساولیچ، از آمدنش به غایت ناشاد شد و دائم غرولندکنان با خود میگفت: حال که خدارا شکر، بچه، صورتش همیشه تمز است و موهایش شانه کرده، و غذایش مرتب، معلوم نیست به چه حسابی میخواهند به این مسیو پول زیادی بدهند. انگار ارباب در ملک خودشان به قدر کافی آدم ندارند…
■ دختر سروان
• الکساندر پوشکین
• ترجمه شیوا رویگریان
• انتشارات میلاد بهاران
◄ اقتباس سینمایی از دختر سروان در فیلمی روسی به همین نام به کارگردانی ولادیمیر کاپلونوفسکی که در سال ۱۹۵۹منتشر شد: