اتوبوس خط هفتاد، پیش از آن که به آن برسیم، راه میافتد. دختر کوچکم چند قدمی به دنبالش میدود و نرسیده به سر پیچ، ناامید میایستد. صبر میکنیم تا اتوبوس بعدی. برفی ناگهانی شروع شده، فضا لبریز از غباری شفاف است و سکوتی خوب به جای هیاهوی روزانهی شهر را گرفته است. همه جا سفید است و آرام. رهگذرها، مثل سایههایی خیالی، در مِه ناپدید میشوند و از درختان و ادامه ...