ترز عزیز! (چون به من اجازه میدهید که شما را مادموازل خطاب نکنم) به قول دوست ما برنار، در عالم هنر خبر مهمی از من بشنوید. عجبا! به سجع درآمد، لیکن آنچه نبه سجع در میآید، نه به عقل راست، ماجرایی است که هماکنون برای شما حکایت خوام کرد. پیش خود مجسم کنید که دیروز، پس از آنکه با ملاقات خود مزاحمتان شدم، در بازگشت به خانه با یک «میلورد» ادامه ...
جشن در کوی مگارا، کنار شهر کارتاژ، در باغستانهای هامیلکار به پا بود. سربازانی که در سیسیل به فرمان هامیلکار بودند، برگزاری سالروز نبر اریکس را سوری بزرگ میآراستند و، از آنجا که خانه خدا غایب بود و شمارهء ایشان زیاد، به کام دل میخوردند و مینوشیدند. فرماندهان، نیمموزههای برنزی به پا، در خیابان وسط باغ، درون خیمهای ارغوانی با شرابهء زرین، که از دیوار آخورگاهها تا نخستین ایوان کاخ ادامه ...