باراباس از راه دریا به خانه آمد و عضو خانواده شد، کلارای کوچک با خط زیبا و ظریف خود این واقعه را ثبت کرد. از همان زمان خود را عادت داده بود تا تمامی وقایع مهم را ثبت کند، بعدها، زمانی که سخن نمیگفت، رویدادهای کم اهمیتتر را هم ثبت میکرد، و حتی حدس هم نمیزد که پنجاه سال بعد محتوای دفترجههای خاطراتش خاطرههای گذشته را تازه سازند و بیش ادامه ...
اذعان میکنم: من در یک آسایشگاه بازتوانی و شفابخشی نگاهداری میشوم، پرستارم مراقب من است، به ندرت مرا از نظر دور میدارد، روی در اتاقم سوراخی برای نگریستن تعبیه شده است، چشمان پرستارم از آن چشمهای قهوهایست که نمیتواند درون من چشمآبی را بنگرد. بنابراین پرستارم نمیتواند دشمن من باشد. به او علاقمند شدهام، به محضی که آن تماشاگر پشت در، وارداتاقم شود، برایش سرگذشتم را تعریف میکنم تا با ادامه ...