باراباس از راه دریا به خانه آمد و عضو خانواده شد، کلارای کوچک با خط زیبا و ظریف خود این واقعه را ثبت کرد. از همان زمان خود را عادت داده بود تا تمامی وقایع مهم را ثبت کند، بعدها، زمانی که سخن نمیگفت، رویدادهای کم اهمیتتر را هم ثبت میکرد، و حتی حدس هم نمیزد که پنجاه سال بعد محتوای دفترجههای خاطراتش خاطرههای گذشته را تازه سازند و بیش از تاثیر نامطلوبشان بر من دوام آوردند. روز پنجشنبه سبز بود. در سبدی بافته از ترکه، آلوده به کثافت و ادرار خود وارد شد، نگاهی همچون نگاه زندانیای پریشان و تیرهبخت داشت، اما نحوهء شکوهمند نگاه داشتن سر، و اندازههای ساختمان استخوانهایش چنان وبود که عظمت غولآسایش پس از رشد کامل قابل حدس میبود. یک روز پاییزی و ملالآور بود…
■ خانه اشباح
• ایزابل آلنده
• ترجمه عبدالرحمن صدریه
• ناشر: انتشارات فردوس