خانم دالووی گفت خودش گل خواهد خرید. چرا که لوسی کار خودش را از پیش بریده بود. درها را از لولا در میآوردند، کارگران رامپلمیر میآمدند. کلاریسا دالووی اندیشید که، و بعد از همه چیز، عجب صبحی-تر و تازه مثل آن که برکناره به دست بچهها داده باشند. چه تفریحی! چه کیفی! چرا که هروقت با اندک غژغژی، که هم انون نیز به گوشش میخورد، پنجرههای سرتاسری را باز میکرد ادامه ...