پنج سطر

از هر کتاب

خانم دالووی

خانم دالووی گفت خودش گل خواهد خرید.
چرا که لوسی کار خودش را از پیش بریده بود. درها را از لولا در می‌آوردند، کارگران رامپلمیر می‌آمدند. کلاریسا دالووی اندیشید که، و بعد از همه چیز، عجب صبحی-تر و تازه مثل آن که برکناره به دست بچه‌ها داده باشند.
چه تفریحی! چه کیفی! چرا که هروقت با اندک غژغژی، که هم انون نیز به گوشش می‌خورد، پنجره‌های سرتاسری را باز می‌کرد و در هوای باز به بورتن می‌زد، این گونه به نظرش می‌رسید. چه تر و تازه، چه آرام، هوای صبح زود، البته از این آرامتر بود، به گونهء روی هم افتادن دو مو، به گونهء بوسهء خیزاب، خنک و تیز و با وجود این (برای دختری هیجده‌ساله، که او آن وقت بود) سنگین، همراه با این احساس، همان گونه که کنار دریچهء گشوده ایستاده بود حس می‌کرد، چیزی ناخوش در شرف وقوع بود، در آن حال که به گلها نگاه می‌کرد و به درختها که دود میانشان می‌پیچید و بر می‌شد، و زاغچه‌ها خیز برمی‌داشتند و باز می‌نشستند، آن‌قدر می‌ایستاد و نگاه میکرد تا پیتر والش می‌گفت: میان سبزیها به خودت فرو رفته‌ای؟…

 

خانم دالووی

• ویرجینیا وولف
• ترجمهء پرویز داریوش
• انتشارات رواق

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

◄ اقتباس سینمایی سال ۱۹۹۷، از کتاب خانم دالووی ویرجینیا وولف، به کارگردانی مرلین گوریس  و بازی ونسا ردگریو :

 

 

 

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات رواق, پرویز داریوش (مترجم), کتاب غیرایرانی, ویرجینیا وولف