آقای ورلاک بامدادان که بیرون میرفت دکان خود را اسما به برادر زنش میسپرد. این کار شدنی بود، چرا که در هر موقع روز چندان داد و ستدی نمیشد، و در عمل پیش از فرارسیدن شامگاه هیچ داد و ستدی نبود. آقای ورلاک چندان در بند داد و ستد ظاهری خود نبود و از اینها بالاتر زنش به برادر زنش سرپرستی میکرد. دکان کوچک بود، و همچنان بود منزل. این ادامه ...
خانم دالووی گفت خودش گل خواهد خرید. چرا که لوسی کار خودش را از پیش بریده بود. درها را از لولا در میآوردند، کارگران رامپلمیر میآمدند. کلاریسا دالووی اندیشید که، و بعد از همه چیز، عجب صبحی-تر و تازه مثل آن که برکناره به دست بچهها داده باشند. چه تفریحی! چه کیفی! چرا که هروقت با اندک غژغژی، که هم انون نیز به گوشش میخورد، پنجرههای سرتاسری را باز میکرد ادامه ...
اردنیف عاقبت تصمیم گرفت اطاقش را عوض کند. صاحبخانهی او، که زن بیوهی بینوای یک کارمند دولت بود، بواسطه پیشآمدهای غیرمنتظر، مجبور شده بود سن پترزبورگ را به ترک گوید و حتی پیش از سررسید اجارهها به شهرستان زادگاهش، نزد خویشانش برود. اردنیف که در نظر داشت تا سررسید اجارهاش صبر کند، از اینکه مجبور بود گوشه دنجش را چنان سریع ترک کند متاسف بود. به اضافه، اردنیف مردی فقیر ادامه ...
دوساعت پیش از بالاآمدن آفتاب حرکت کردند، و در اول کار احتیاج نداشتند یخ را در ترعه بشکنند زیرا که پیشتر از آنها قایق رفته بود. در هر قایق، در تاریکی، به طوریکه او را نمیشد دید، اما صدایش شنیده میشد تیربان در عقب ایستاده بود و پاروی بلندش را در دست داشت. تیرانداز روی چهارپایه تیراندازی که بر سر یک جعبه، که محتوی ناهار او و فشنگ بود نشسته ادامه ...
تا ساعت ده و سه ربع، همه چیز بپایان رسیده بود. قصبه تصرف شده بود، مدافعین آن در هم شکسته شده بودند، و جنگ خاتمه پذیرفته بود. دولت مهاجرم دربارهء این نبرد نیز خود را مانند نبردهای بزرگ دیگری که برعهده گرفته بود آماده کرده بود. در بامداد این روز یکشنبه که قصبه بتصرف قوای مهاجم درآمد، پستچی و پاسبان د ر قایق آقای کورل که دکاندار محبوب قصبه بود، ادامه ...
آدمکشی در نظر «راون» کار مهمی نبود. تنها یک شغل تازه بود. فقط باید مواظب خودش میشد. باید مغزش را به کار میانداخت. مساله نفرت و کینه نبود. سفیر را فقط یک بار دیده بود، هنگامی که پیرمرد، با ژولیده، از قطعه زمینی که تازه در آن چند خانه ساخته بودند، میان درختهای چراغانی شده جشن میلاد مسیح، سرازیر شده بود، او را به راون نشان داده بودند. پیرمردی بود ادامه ...
خودتان می دانید که صبح زود در هاوانا، وقتی لاتها پشت به دیوار ساختمان خوابیده اند، حتی بیش از آنکه واگونهای یخ برای بارها یخ بیاورد، چه وضعی هست. خوب، دیگر، ما از آن طرف میدان از اسکله به کافهء مروارید سان فرانسیسکو آمدیم که قهوه بخوریم و فقط یک گدا در میدان بیدار بود که داشت آب می خورد، اما وقتی که داخل کافه شدیم و نشستیم، آن سه ادامه ...
در چند میلی جنوب سوله داد، از کنار تپه ای، رودخانه سالیناس، عمیق و سبزرنگ جریان دارد و به دریاچه ای فرو می ریزد. آب آن گرم است، زیرا پیش از آنکه به دریاچه فروریزد، از روی شن های زرد و گرم و از زیر اشعه خورشید می گذرد. یک سوی رودخانه، سراشیب های زرین تپه های پیچاپیچ رو به کوه سرسخت و سنگی گابیلان کشیده شدهاست، اما آن سو ادامه ...
در سایهء خانه و در آفتاب کنار رودخانه و در ژای زورقها، در سایهء بیدبنان و انجیرها، سیذارتا پسر خوبروی برهمن، با دوست خود گوویندا، بار میآمد. آفتاب شانه های نزارش را تیره میساخت. و سیذارتا در غسلهای کیش پاک، در قربانیهای روحانی، خویشتن به آب میشست. سایه هائی از برابر چشمانش، در انبه زار، به هنگام بازی میگذشتند، همچنان که مادرش نغمه میسرود، و پدرش چون با اهل دانش ادامه ...