اورانیا. والدین چنان که باید مایهء خشنودی او را فراهم نساختند. نام او یادآور ستارهء اقبال، مواد کانی و هرچیز دیگری بود، ولی یادآور زنی بلندقامت، با حرکات ظریف صورت، پوست کشیده، و چشمهای مختصر اندوهگین درشت و سیاه را که در آینه مینگریست، نمیشد. نام اورانیا! چه انتخاب عجولانهای. خوشبختانه، با خانم کابرال، دوشیزه کابرال، اوری، یا دکتر کابرال از وی یاد میکردند. تا جایی که یاد میآورد از هنگام ترک سانتو دومینگو (بهتر بگوییم «سیوداد تروخیللو»، آن وقتها هنوز پایتخت اسم اصلی خود را باز نیافته بود.) چه در بوستون، آدریان، واشینگتن دی-سی. یا نیویورک هیچ کس اسم نامفهوم بدو تولد او را (اورانیا) صدا نمیزد، این فکر پدرش بود یا خودش؟ دیگر برای پیبردن به این موضوع خیلی دیر شده بود، د ختر، مادرت به آسمان پرکشیده و پدر مثل جنازهء متحرک است. و به این موضوع هرگز پی نخواهی برد. نام اورانیا! همان قدر عجیب است که برای بیاحترامی به شهر سانتودومینگو دِ گوزمان، آن را سیوداد تروخیللو نامیدند. یعنی این هم از فکرهای پدر بود؟
منتظر بود تا از پنجرهء اتاقِ طبقهء نهم هتل خاراگوا دریا ظاهر شود و سرانجام آن را ببیند. به فاصلهء چندثانیه از شدت تاریکی کاسته شد و با ظاهرشدن افق متمایل به آبی، صحنهای که از ساعت چهار بامداد بیدار شده و انتظار میکشید، نمایان شد، و با این که از دارویخوابآور نفرت داشت، قرصی خورده بود…
■ جشن بُز نَر
• ماریو بارگاس یوسا
• ترجمه جاهد جهانشاهی
• نشر قطره