پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘نشر قطره’

هنوز ننشسته بودم، یک طرف باسنم در هوا بود و دستم به دستگیره درِ ماشین که زن برادرم هجوم آورد: – ای بابا… این همه بوق زدیم نشنیدی؟ ده دقیقه است این جا هستم! جواب دادم. – سلام برادرم رو به من کرد. چشمک کوتاهی زد: – اوضاع رو به راهه خوشگله؟ – خوبم. – می‌خواهی وسایلت را صندوق عقب بگذارم؟ – نه ممنونم. فقط همین چمدان کوچک را دارم   ادامه ...

آنا گاوالدا الهام دارچینیان (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر قطره

یوتا-جیما به معنی جزیره‌ی آواهاست، جزیره‌ای کم جمعیت با چیزی حدد هزار و چهارصد سکنه و ساحلی کمتر از سه مایل. در این جزیره از دو نقطه می‌توان چشم‌انداز فوق‌العاده زیبایی را تماشا کرد. یکی از این دو، معبد یاشیرو است، که رو به شمال غربی دارد و در نزدیکی راس جزیره قرار گرفته. معبد به منظره‌ای باز و یکپارچه از خلیج ایس مشرف است، و جزیره درست در تنگه‌ای   ادامه ...

فرناز حائری (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر قطره یوکیو میشیما

آفتاب وسط روز بود که سالم احمد از خواب بیدار شد. هوا دم کرده بود و عوض خنکی اول صبح، گرمای شدیدی از سوراخی سقفِ بادگیر به داخل اتاق می‌ریخت. سالم احمد بلند شد و لنگوته‌اش را از کنار دیوار برداشت و دور سر پیچید و رفت توی تن شوری، وسطلها را برداشت و آمد روی ایوان. چند لحظه‌ای منتظر شد تا به روشنایی تند ظهر عادت کند و بعد   ادامه ...

غلامحسین ساعدی کتاب ایرانی نشر قطره

اورانیا. والدین چنان که باید مایهء خشنودی او را فراهم نساختند. نام او یادآور ستارهء اقبال، مواد کانی و هرچیز دیگری بود، ولی یادآور زنی بلندقامت، با حرکات ظریف صورت، پوست کشیده، و چشم‌های مختصر اندوهگین درشت و سیاه را که در آینه می‌نگریست، نمی‌شد. نام اورانیا! چه انتخاب عجولانه‌ای. خوشبختانه، با خانم کابرال، دوشیزه کابرال، اوری، یا دکتر کابرال از وی یاد می‌کردند. تا جایی که یاد می‌آورد از   ادامه ...

جاهد جهانشاهی (مترجم) کتاب غیرایرانی ماریو بارگاس یوسا نشر قطره

نمی دانم چرا این روزها بیش از هر وقت دیگر به همه چیز و همه کس حسادت می کنم. احساس حسد را به راستی توی تمام تار و پود وجودم میچشم و می بینم که چگونه تلخ و کدر و بی رمق و زشت و نکبت بار می شوم. البته گاهی اوقات به خودم تلقین می کنم که شاید این چیزی موروثی است که ازعهد بوق تاریخ به من رسیده   ادامه ...

داریوش مهرجویی کتاب ایرانی نشر قطره

اینبار دیگه خوب دیده بودش! زن از انتهای سالن گذشت، با حیرت به او خیره شد، و در سایهء آشپزخانه ناپدید شد. اُدیل وِرسینی لحظه ای تردید کرد: بهتر بود تعقیبش کند یا دمش را روی کولش بگذارد و هرچه سریع تر آپارتمان را ترک کند؟ این غریبه ای که وارد خانه اش شده بود کیست؟ این اقلا سومین بار بود…آخرین بار به قدری گذرا بود که ادیل فکر کرد   ادامه ...

اریک امانوئل اشمیت شهلا حائری (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر قطره