من همان طبیبی هستم که بیمار من، در حدیث نفسی که به دنبال خواهد آمد، با لحنی نه چندان محبتآمیز از او حرف زده است. هرکس که کمترین اطلاعی از روانکاوی داشته باشد میتواند انگیزهء نفرت بیمارم را نسبت به من درک کند.
در اینجا من قصد ندارم از روانکاوی حرف بزنم، چون در این کتاب به حد کافی از آن صحبت خواهد شد. مرا از این که بیمارم را وادار کردم که شرح حالش را بنویسد باید بخشید، روانکاوها، مسلما، از چنین ابتکاری گره بر ابرو خواهند انداخت. حقیقت این بود که بیمار من پیر بود و من امیدوار بودم که کوششی که او در به یاد آوردن گذشتهاش به خرج خواهد داد در معالجهاش موثر خواهد بود. حتی در حال حاضر هم این فکر به نظرم درست میآید. از این طریق من نتایج بسیار قابل ملاحظهای در معالجه بیمارم بدست آوردم، این نتایج میتوانست باز هم درخشانتر باشد اگر او، در حساسترین لحظه، از معالجه روگردان نمیشد و، به این ترتیب، مرا از ثمره کار دقیق و طولانیام محروم نمیکرد…
■ وجدان زنو
• ایتالو اسوِوو
• ترجمه مرتضی کلانتریان
• نشر آگاه