قهرمان اصلی، در این قسمت اول، یک زن آلمانی ۴۸ ساله است. قد او یک متر و هفتاد و یک سانتیمتر و وزن او در حدود شصت و هشت کیلو و هشتصد گرم است، یعنی، با اختلاف سیصد یا چهارصد گرم، وزن ایدهآل برای چنین قدی. رنگ چشمانش چیزی است بین آبی تند و سیاه، انبوه موهای براق و بلوندش، که کمی به خاکستری میزند و او آنها را به ادامه ...
من همان طبیبی هستم که بیمار من، در حدیث نفسی که به دنبال خواهد آمد، با لحنی نه چندان محبتآمیز از او حرف زده است. هرکس که کمترین اطلاعی از روانکاوی داشته باشد میتواند انگیزهء نفرت بیمارم را نسبت به من درک کند. در اینجا من قصد ندارم از روانکاوی حرف بزنم، چون در این کتاب به حد کافی از آن صحبت خواهد شد. مرا از این که بیمارم را ادامه ...
لیتوما همین که زن سرخپوست را بر درگاه کلبه دید حدس زد چه میخواهد بگوید. زن به راستی همان چیزها را میگفت اما به زبان کچوا مِن و مِن میکرد و در همان حال کف در دو گوشه دهان بیدندانش جمع شده بود. «توماسیتو این زنکه چه میگوید؟» «من که سر در نمیآرم، گروهبان» مامور گارد شهری به زبان کچوا و با حرکات سر و دست به زن حالی کرد ادامه ...
اولین باری که با فراچسکو مینلّی اشنا شدم در شهر رم بود، بیستم اکتبر هزار و نهصد و چهل و یک. من در آن زمان داشتم پایاننامهء لیسانسم را مینوشتم و پدرم یک سالی بود که در اثر آب مروارید داشت کور میشد. در یکی از ساختمانهای نوساز محلهء فلامینیو در کنار رودخانه زندگی میکردیم، اندکی پس از مرگ مادرم در آنجا ساکن شده بودیم. من تنها فرزند آنها بودم، ادامه ...
در یک بار- بار یک فاحشهخانه، با دهلیزهای تو در تو، راهروهای تنگ، اطاقها و سالنها و گوشههایتاریک و مرطوب، دیوارهای چرب و کثیف با گچبریهای درهم و برهم پیچیده – دو مرد روبروی هم نشستهاند و مشغول صحبتند. بیرون باران میبارد، پیشبینی میشود که هوا به شدت طوفانی خواهد شد. میگویند: هرچند جزیره از شر این طوفان در امان خواهد ماند، ولی تا چندروز تیرگی هوا و ریزش رگبار، ادامه ...