پنج سطر

از هر کتاب

این فکر روزی به سرم زد که دندانهای مصنوعی تازه‌ام را گرفتم. صبح آن روز را خوب به خاطر دارم. حدود ساعت یک ربع به هشت درست بموقع و قبل از اینکه بچه‌ها پیش‌دستی کنند از رختخواب بیرون پریدم و خودم را به حمام رساندم. یک صبح سرد و زنندهء ماه ژانویه بودو آسمان گرفته و خاکستری رنگش به زردی می‌گرایید. از پنجرهء گرد حمام بیرون را می‌دیدم. ده حیاط و پنج چمنزار با پرچین دورشان و یک وصلهء کچلی در وسط هر چمن. ما اصطلاحا به این باغ پشتی می‌گوئیم. و در الزمر رُد همهء خانه‌ها همینطوری هستند. با همین باغ پشتی، همین پرچین و همین چمن. با این تفاوت که الان بچه‌ای در آنها بازی نمی‌کند و وسط چمن‌ها وصلهء کچلی نست.
موقعی که شیر حمام باز بود داشتم زور می‌زدم با یک تیغ کند ریش‌تراشی اصلاح کنم. با عکسم در آینه رو در رو بودم و پائین روی رف کوچک دستشویی دندان مصنوعی‌ام در لیوان آب بود. این یک دست دندان مصنوعی موقتی بود و تا موقعی که وارنر دکتر دندانپزشکم یک دست دندان مصنوعی برایم درست میکرد، باید از آن استفاده می‌کردم…

■ گریز

• جورج اورول
• ترجمه محمود رستمی جم
• انتشارات شقایق

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات شقایق, جورج اورول, کتاب غیرایرانی, محمود رستمی جم (مترجم)