من در یک روز سهشنبه در پاییز ۱۸۸۰ در سانفرانسیسکو، در خانهء پدربزرگ و مادربزرگِ مادریام، به دنیا آمدم. آنگاه که در آ« خانهء چوبین هزارتو مادرم نفسزنان زور میزد، قلب پرتپس و استخوانهای از جا در رفتهاش در کار بازکردن راهی برای بیرون آمدن من بودند. زندگی وحشیصفت محلهء چینیها در بیرون خانه در جوش و خروش بود، و دراین حال عطری فراموشنشدنی از غذاهای ناچشیدهء سرزمینهای دور را در فضا میپراکند، و سیلاب کرکنندهء فریادهایی با گویشهای مختلف را روان میساخت، و در این میان انبوه آدمها همچون زنبورانِ خستگی ناپذیر و پر تلاش، در رفت و آمد بودند. من در اوایل بامداد به دنیا آمدم، ولی در شهرک چینی، ساعتها از قاعده و قانون پیروی نمیکنند، و در آن ساعت روزف رفت و آمد گاریها، صدای پارس غمزدهء سگهای محبوسمانده در قفس و در انتظار ساطور قصاب بر سرعت و شدت خود میافزود. نسبتا خیلی طول کشید تا من به جزئیات تولدم پی ببرم، ولی همین هم از ندانستن هیچ چیزی از آن، و گم شدن آنها برای همیشه در تاریکخانهء فراموشی بهتر بود. در خانوادهء من اسرار زیادی هست و شاید من هیچگاه فرصت پرده برداشتن از همه آنها را پیدا نکنم…
■ چهرهای به رنگ سپیا
• ایزابل آلنده
• ترجمهء مصطفی مفیدی
• انتشارات نیلوفر