هنگامی که ک. از راه رسید، دیری زا شب گذشته بود. دهکده زیر برف فرو رفته بود. تپهء قصر پنهان بود، پوشیده در مه و تاریکی، کورسویی هم نبود که نشان دهد قصری آنجا است. ک. روی پل چوبی که از جاده به دهکده میخورد مدتها ایستاد و به فضای تهی و وهمناکِ بالای سرش خیره ماند. سپس به جستوجوی منزلی برای شب رفت. مهمانخانه هنوز بیدار بود. هرچند مهمانخانهدار ادامه ...