ژیل دوفرن میگوید، «پاییز… معرکهای است»، همه حرفش را تصدیق میکنند، لبخند میزنند، آسمان آبی تیره گرمایی تابستانی را بر سرشان فرو میپاشد. -من از دیگران چه کم دارم؟- نگاهشان را با تصویر فوقالعاده زیبایی که در مجلههای پلزیردوفرانس و ووتر مزون چاپ شده است نوازش میدهند: مزرعهای که آن را بزخری کردهایند – البته، بزی چاق و چله = و ژان شارل بابت بازسازی و تزئینش بقدر قیمت صد ادامه ...
ترلور بیلدینگ در اولیو استریت نزدیک خیابان ششم، ضلع غربی بود (هنوز هم هست). پیادهروی مقابل آن با کفپوشهای لاستیکی سیاه و سفید فرش شده بود. داشتند جمعشان میکردند تا تحویل دولت بدهند، و مرد رنگپریده و سربرهنهای، که به قیافهاش میآمد ناظر ساختمان باشد، کارگرها را میپایید و انگار از چیزی که میدید حسابی غصهدار و دلشکسته شده بود. از کنارش رد شدم، از یک پاساژ که پر از ادامه ...
وقتی همسر کشیش با مردی جوان و بیپول فرار کرد، افتضاحی برپا شد که نگو و نپرس. دو دختر کوچکش فقط هفت و نه سال داشتند. و کشیش شوهر خیلی خوبی بود. درست است که مویش کمکم جوگندمی میشد، ولی سبیلش سیاه بود، خوشسیما به نظر میرسید، و هنوز با شور و شیدایی پنهانی به زن عنانگسیخته و زیبایش عشق میورزشید. چرا رفت؟ چرا با چنین بیزاری علنی و مبهوتکنندهای ادامه ...
در سالی که سنم به نود رسید، خواستم شب عاشقانه ای دیوانه وار با دختر تازه سالی باکره به خودم پیشکش کنم. یاد روسا کابارکاس افتادم، مالک خانه ای مخفی که معمولا وقتی جنس جدیدی در بساطش بود، مشتریان خوبش را خبر می کرد. هرگز نه این و نه هیچ کدام از وسوسه های وقیحانه ی فراوانش را از راه به در نبرد، اما او باور نمی کرد به اصولی ادامه ...