پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘کتاب غیرایرانی’

الن دین گفت: قبل از آنکه در «ثراشکراس گرنج» زندگی کنم تقریبا همیشه در واترینگ هایتز روزگار میگذراندم. زیرا از زمان کودکی آقای هیندلی ارنشاو مادرم پرستار مخصوص او بود من هم معمولا با بچه‌ها، هیندلی و کاترین بازی میکردم. بعضی اوقات هم در مزرعه کارهایی را که بمن رجوع میشد انجام میدادم. گمان میکنم یک صبح زیبای تابستان سال ۱۷۷۱ در فصل درو، آقای ارنشاو ارباب پیر در حلیکه   ادامه ...

امیلی برونته بنگاه ترجمه و نشر کتاب فریده قرجه‌داغی (مترجم) کتاب غیرایرانی

«برتا» سردی و دلمردگی روز را از پشت پنجره نگاه می‌کرد. آسمان، خاکستری و ابرها سنگین و پائین بود. جاده‌ای که به دروازه‌ها منتهی می‌شد با تندباد آسیمه سری رُفته شده و درخت‌هاینارون قرمز که دو سوی آن را احاطه کرده، بی‌برگ و عریان شده بود. چنین می‌نمود که شاخه‌های عریانشان از ترس سرما به شدت می‌لرزند. آخر ماه «نوامبر» و آن روز، روزی غم‌انگیز بود. واپسین روزهای سال، طبیعت   ادامه ...

سامرست موام فیروزه بهبهانی (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر پانوس

اولین و آخرین ازدواج من درست دو روز قبل از عید شکرگزاری به پایان خود می‌رسید. حتی در حال حاضر نیز آن لحظات را به طور کامل به یاد دارم. آن روز کف اتاق خواب و نزدیک به تخت دراز کشیده بودم و در حالیکه لباس خواب مندرس ولی مورد علاقه‌ام را بر تن داشتم، زیر تخت به دنبال کفش کتانی بخصوصی می‌گشتم. در آن وقت شوهرم داخل اتاق آمد   ادامه ...

انتشارات پیوسته حسین فقهی (مترجم) دانیل استیل کتاب غیرایرانی

هرگز از یاد نخواهم برد روزی را که برای نخستین بار در گردهم‌آیی بزرگ علمی و فنی فرانسه سخن از سفر بر فراز قاره سیاه گفتم، قاره‌ای ناشناخته و فروپیچیده شده در هاله‌ای از ابهام. در آن روز من برای حاضران در گردهم‌آیی از دیدنی‌ها و شگفتی‌های نهفته در ژرفای جنگل‌های قاره سیاه، سخن گفتم. و نیز در همان روز بر ضرورت هوایی بودن این سفر تاکید بسیار نمودم و   ادامه ...

انتشارات کوشش ژول ورن کتاب غیرایرانی معصومه دریان (مترجم)

اندرمعارفه با شخصی موسوم به آقای ووندر یا عمویی که فرصت‌ها را از دست نمی‌دهد و گیرافتادن شارلوت در دردسری خوفناک و لزوم پیدا کردن شوهر در اسرع اوقات بالاخره یک‌نفر پیدا شد که به آقای «سافو مادلیس» بگوید: از دو حال خارج نیست، یا در انتخاب اسم اشتباه کرده یا در جنسیت. از جوابی که حضرت والا سافو مادلیس به این یک نفر داد بی‌خبریم، اما این‌را می‌دانیم که   ادامه ...

جمشید ارجمند (مترجم) جووانی گوارسکی کتاب غیرایرانی نشر پرواز

ماتم مرگ مادرم را داشتم که پاییز مرده بود و تمام زمستان را در روستا مانده بودیم، تنها با کاتیا و سونیا. کاتیا دوست قدیمی خانوادهءمان بود و پرستار ما، که هردومان را بزرگ کرده بود و من از وقتی چیزی به یاد داشتم او را در کنار خود دیده و دوستش داشته بودم. سونیا خواهر کوچکم بود. زمستان در خانه‌ی قدیمی ما، در روستای پاکروسکایا، غم‌انگیز و سیاه بود.   ادامه ...

سروش حبیبی (مترجم) کتاب غیرایرانی لئو تولستوی نشر چشمه

جمعه، ۵ جولای ۲۰۱۳ صبح یک کُپه لباس یه طرف خط آهن بود. یه لباس آبی روشن -شاید یه پیراهن- قاطیِ یه سری چیزای کثیف دیده می‌شد. شاید آت و آشغالای رو ساحل -مثل تیکه‌های چوب پنبه- لابه‌لاش گیر کرده بود، باید مهندسایی که رو این بخش از خط آهن کار می‌کرده‌ن، جا گذاشته باشن‌ش. از اینا این‌جا زیاد پیدا می‌شه، شایدم چیز دیگه‌ای باشه. مادرم برا همین بهم می‌گفت   ادامه ...

انتشارات میلکان پائولا هاوکینز کتاب غیرایرانی محبوبه موسوی (مترجم)

ضربه چنان محکم بود که من فقط سیزده سال بعد توانستم از جا برخیزم. در حقیقت این ضربه‌ای معمولی نبود و برای اینکه ضربه مرا از پا در اندازد، آنها همه نیرویشان را بکار گرفته بودند. امروز بیست و ششم اکتبر سال ۱۹۳۱ است. از ساعت هشت صبح مرا از سلولم در زندان دادگستری پاریس که یکسال است در آنجا زندانی هستم بیرون آورده‌اند. امروز صورتم را صاف تراشیده‌ام و   ادامه ...

انتشارات کتاب‌های پرستو پرویز نقیبی (مترجم) کتاب غیرایرانی هانری شاریر

در واپسین روشنی‌های روز به حاشیهء زمین‌های مرتفع کنار دریا رسید. وقتی بیشه را زیر پای خود دید می‌خواست از سبکباری و تسلی خاطر فریاد بکشد. می‌خواست خود را روی چمن‌های کوتاه و انبوه رها کند و به تماشای این سیاهی غلیظ و تسلی بخش که کمتر امید دیدن آنرا داشت بپردازد. این تنها وسیله‌ای بود که می‌توانست دل‌درد او را که در راه‌پیمائی‌های متزلزلش هنگام فرودآمدن از تپه دردناک‌تر   ادامه ...

ابراهیم صدقیانی (مترجم) انتشارات کتاب‌های جیبی صدف کتاب غیرایرانی گراهام گرین

غروب یک روز گرم بهاری بود و دو مرد در پاتریارک پاندز دیده می‌شدند. اولی چهل سالی داشت، لباس تابستانی خاکستری‌رنگی پوشیده بود، کوتاه‌قد بود و مو مشکی، پروار بود و کم مو. لبهء شاپوی نو نوراش را به دست داشت و صورت دو تیغه کرده‌اش را عینکِ دسته‌شاخی تیره‌ای، با ابعاد غیرطبیعی، زینت می‌داد. دیگری مردی بود جوان، چهارشانه، با موهای فرفری قرمز و کلاه چهارخانه‌ای که تا پشت   ادامه ...

انتشارات فرهنگ نشر نو عباس میلانی (مترجم) کتاب غیرایرانی میخائیل بولگاکف