پنج سطر

از هر کتاب

Archive for آبان, ۱۳۸۶

یک روز صبح، همینکه گره گور سامسا از خواب آشفته ای پرید، در رختخواب خود به حشره تمام عیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده بود و تنش مانند زره سخت شده بود. سرش را که بلند کرد ملتفت شد که شکم قهوه ای گنبد‌مانندی دارد که رویش را رگه هایی به شکل کمان تقسیم بندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود   ادامه ...

صادق هدایت (مترجم) فرانتس کافکا کتاب غیرایرانی

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر‌آمیزتلقی بکنند، زیرا بشر هنوز چاره و   ادامه ...

انتشارات صادق هدایت صادق هدایت کتاب ایرانی

در سایهء خانه و در آفتاب کنار رودخانه و در ژای زورقها، در سایهء بیدبنان و انجیرها، سیذارتا پسر خوبروی برهمن، با دوست خود گوویندا، بار می‌آمد. آفتاب شانه های نزارش را تیره میساخت. و سیذارتا در غسلهای کیش‌ پاک، در قربانیهای روحانی، خویشتن به آب می‌شست. سایه هائی از برابر چشمانش، در انبه زار، به هنگام بازی می‌گذشتند، همچنان که مادرش نغمه می‌سرود، و پدرش چون با اهل دانش   ادامه ...

انتشارات اساطیر پرویز داریوش (مترجم) کتاب غیرایرانی هرمان هسه

نعش را با همان پتوی سربازی خاک آلوده، پدر و برادر مهندس کیومرث روی شانه‌شان می‌کشیدند، و هن و هن کنان می‌رفتند. مادر پشت سرشان انگار روی آتش پا میگذاشت، تند و تند قدم برمی‌داشت. و ما عقب تر تقلا میکردیم که به آنها برسیم. پدربزرگ دست مرا محکم گرفته بود و عصایش را زیر بغل گذاشته بود. می‌دانستم که بی عصا هم می تواند راه برود، یا حتی بدود،   ادامه ...

عباس معروفی کتاب ایرانی نشر گردون

دیدار با سارا همیشه اتفاقی بود. اینجا، آنجا، همه جا… اما من او را هرگز آنقدر که باید ندیدم تابه راز تمام آنچه در اطرافش رخ می داد پی ببرم. گه گاه پیش می آمد که بخشی از حقیقت برایم آشکار میشد. اما در بسیاری از مواقع دیگر، یا زمان مانع بود، یا وجودش برایم بی اهمیت جلوه می کرد و بی توجه از کنارش می گذشتم… ■ شاید •   ادامه ...

انتشارات مروارید علیرضا میراسدالله (مترجم) کتاب غیرایرانی لیلیان هلمن

شاکی اصلی در این واقعه مادر سیروس م بود که در دادخواستش می گوید، پسرم از بچگی قدر اسباب و وسائلش را نمی دانست، همیشه چیزهایش را جا میگذاشت و ما را به دردسر می انداخت و ما مجبور می شدیم مثل حالابه دنبال وسائل گمشده اش برویم. ایشان در شرح جزئیات این واقعه اظهار داشته اند که آن شب سیروس روی تختخوابش بخواب رفته بود و وقتی او دیده   ادامه ...

ابوتراب خسروی کتاب ایرانی نشر مرکز

دست در دست، بی آنکه عجله به خرج دهیم، درخیابان راه می رفتیم. توتوکا به من رسم زندگی را آموخت. ومن خیلی خوشحال بودم. زیرا برادر بزرگترم دستم را گرفته بود و چیزها را به من یاد می داد. او درخارج خانه چیزها را به من یاد میداد، زیرا در خانه خودم به تنهایی با کشف مسائل تعلیم می گرفتم.، و وقتی این کار را به تنهایی می کردم مرتکب   ادامه ...

انتشارات سحر ژوزه مائورو دِ واسکوئسلوس قاسم صنعوی (مترجم) کتاب غیرایرانی

دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همان طوری که ناظم وعده داد من حالا بکلی معالجه شده ام و هفته دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بوده ام؟ یک سال است، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم و کاغذ و قلم میخواستم به من نمی دادند. همیشه پیش خودم گمان می کردم هرساعتی که قلم و کاغذبه دستم بیفتدچقدر چیزها که خواهم نوشت… ولی دیروزبدون اینکه خواسته   ادامه ...

انتشارات نگاه صادق هدایت کتاب ایرانی

     پاییز شروع می‌شود و درختها به رنگ زرد، سرخ و ارغوانی در می‌آیند، گویی گرداگرد «شهرک آبگرم»‌را، در میان درّه ای باصفا حریفی فرا گرفته است. زنها در میان ستونهای تاسیسات حمام می‌کردند و بر روی فواره چشمه ها خم می‌شوند. این زنها نازا هستند‌ و امید بسته اند که در این آبهای گرم زایائی بیابند. در میان مشتریان اینجا عدهء مردان خیلی کم است… ■ والس خداحافظی •   ادامه ...

عباس پژمان (مترجم) کتاب غیرایرانی میلان کوندرا نشر علم

کنیزو مرده بود. مریم از مدرسه که به خیابان رسید، مردهای دم عرق‌فروشی «توکلی »را دید که چادر زنی را که پایش از جوی کنار خیابان بالا آمده بود می‌کشیدند و از خنده ریسه می‌رفتند. عرق‌فروشی کنار خیابانی بود که چند صد متر آن طرفتر از مدرسهء مریم می‌گذشت. زنگ مدرسه که زده می شد، بچه ها به خیابان می ریختند، زنهای آبادی‌های نزدیک هر کدام با زنبیل پراز بازار   ادامه ...

انتشارات نیلوفر کتاب ایرانی منیرو روانی‌پور