– خوب، پرنس عزیز، جنووا و لوکا دیگر چیزی جز تیول و املاک خانواده بوئوناپارته نیستند. خیر، به شما بگویم که اگر اینجا جلو من تایید نکنید که جنگ در پیش است، و همچنان به خود اجازه دهید که همه رسواییهای این دجال را (باور کنید که به این معنی اعتقاد دارم) رفع و رجوع کنید دیگر نه من و نه شما. دیگر نه دوست منید و نه به قول ادامه ...
اردوگاه در دو کیلومتری مولوز، در اطراف رود رن، میان دشتی سرسبز برپاشده بود. در روشنائی رنگباختهء غروب ماه اوت، زیر آسمان گرفته و ابرهای سنگین، چادرها صف کشیده بودند و چاتمهها در خطی منظم در طول جبهه، ردیف شده میدرخشیدند. نگهبانها با تفنگهای پر پاس میدادند و چشمان ناپیدای آنها به مه کبودرنگ افق دوردست که از رودخانه برمیخاست، خیره مانده بود. آنها حدود ساعت پنج به بلفور رسیده ادامه ...
قایق کرانهپیمای «نلی»، بی آنکه جنبشی در بادبانهایش پدید آید، به لنگرگاه آمد و آرام گرفت. مد آب فرو نشسته بود، باد هم کمابیش آرام بود، و قایق که مسیر رودخانه را در پیش داشت، تنها راهش این بود که دوری بزند و آنقدر بماند که آب بالا بیاید. دریارس رود تایمز مانند آغاز آبراه بیانتهایی در برابر ما گسترده بود.در دیدرس آب، دریا و آسمان بی هیچ واسطهای به ادامه ...
ابرهای سپید در آسمان آبی شناورند، بر سبزهزاری سایه افکندهاند که زمین را سراسر پوشانده است، و گاوهایی که میچرند و از چشمانشان آرامشی ژرف میتراود، هیچ معلوم نیست کدام گوشهء دنیاست، و در پایین کودکی که سوار بر اسبی چوبی به افق مینگرد و گونه چپش نمایان است و در چشمانش شبه لبخندی مبهم دیده میشود. این تابلوی عظیم را کدام نقاش کشیده است؟ هیچ کس جز او در ادامه ...
ژروز تا ساعت دو صبح کنار پنجره چشم به راه لانتیه مانده بود. سپس خوابالود و لرزان خود راروی تخت انداخت، تبزده بود و گونههایش از اشک خیس شده بود. هشت روز پیش، وقتی از غذاخوری «گوساله دوسر» بیرون آمد، لانتیه او را همراه بچهها به خانه فرستاد و از آن پس شبها دیروقت به خانه میآمد و میگفت که تا آن موقع دنبال کار گشته است. شب پیش وقتی ادامه ...
حوادث عجیبی که موضوع این وقایعنگاری است، در سال هزار و نهصد و چهل و… در اران روی داد. به عقیدهء عموم، این حوادث که تا ح دی از جریان عادی به دور بود در آن شهر نابجا اتفاق افتاده بود. زیرا، در نظر اول، اران شهری عادی است و فقط یک حاکمنشین فرانسوی است در ساحل الجزایر. باید اعتراف کرد که خود شهر زشت است. منظرهء آرامی دارد و ادامه ...
هنگامی که ک. از راه رسید، دیری زا شب گذشته بود. دهکده زیر برف فرو رفته بود. تپهء قصر پنهان بود، پوشیده در مه و تاریکی، کورسویی هم نبود که نشان دهد قصری آنجا است. ک. روی پل چوبی که از جاده به دهکده میخورد مدتها ایستاد و به فضای تهی و وهمناکِ بالای سرش خیره ماند. سپس به جستوجوی منزلی برای شب رفت. مهمانخانه هنوز بیدار بود. هرچند مهمانخانهدار ادامه ...
در سالهایی که جوانتر و بهناچار آسیبپذیرتر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزهمزه میکنم. وی گفت: «هروقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همهء مردم مزایای تو رو نداشتهن.» پدرم بیش از آن نگفت ولی من و او با وجود کمحرفی همیشه زبان یکدیگر را خوب میفهمیم، و من دریافتم که مقصودش خیلی بیشتر ادامه ...
شازده احتجاب توی همان صندلی راحتیاش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه میکرد. یکبار کلفتش و یک بار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پاکوبیدن شازده را شنید و دوید پائین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید. سر شب که شازده پیچیده بود توی کوچه، ادامه ...
در یکی از روزهای ماه اوت مردی ناپدید شد. فقط برای تعطیلات به کنار دریا رفته بود، تا فاصلهای که بیشتر از نصف روز با قطار طول نمیکشید، و دیگر خبری از او نشد. تحقیقات پلیس و چاپ آگهی در روزنامهها هم هیچکدام به جایینرسید. البته گمشدن آدمها چندان غیرعادی نیست. طبق آمار هرسال صدها مورد ناپدید شدن گزارش میشود. وانگهی، تعداد بازیافتگان بر خلاف انتظار کم است. قتلهاو تصادفها ادامه ...