اگرچه هوا صافتر و روشنتر از روز پیش بود، ولی بدنهء کشتیهایی که در دوردست لنگر انداخته بودند، از پَسِ پرده مهی که تازه داشت پا میگرفت، همچون سایهای سیاه به چشم میآمد. او میتوانست کنارههای شبه جزیرهی ایزو را به خوبی تشخیص دهد. در آن روز ماه مه، خورشید با نوری تند و خیرهکننده میتابید. دریا آبی و آرام بود و تودههای ابر ولنگارانه در آسمان به این سوی ادامه ...
در تالار نیایش سنگی دبیرستان ولتون، مدرسه شبانه روزي خصوصی که در لابلاي بلندي هاي دور افتاده ایالت ورمانت قرار داشت، بیش از سیصد پسر که همگی روپوش دبیرستان را به تن داشتند، در دو طرف راهروي بلند تالار، در میان چهره هاي پرغرور پدر و مادرهاشان به انتظار نشسته بودند. با ورود مرد کوتاه قد و مسنی که ردایی بلند و گشاد بر تن داشت، نی انبان هاي اسکاتلندي ادامه ...
طرف یازده صبح بود، اواسط اکتبر، با خورشیدی که نمیدرخشید و نشانی از بارانِ تندِ خیس در صفای کوهپایه. کتشلوار نیلا بیَم تنم بود، با پیرهن آبیِ سیر، کراوات و دستمالکی در جیب سینه، پام کفشِ هشتترکِ مشکی و جوراب مشکلی پشمی با خامهدوزی آبیِ سیر روی ساقهایش. شستهرُفته بودم، تر تمیز، ریشزده و هشیار، و ککم نمیگزید چه کسی اطلاع داشت. اَنگ همان چیزی بودم که کارآگاه خصوصی خوش ادامه ...
در نیمهشبی خلوت و تاریک، در خانوادهء ثروتمندی، در سرزمین جنوب باختری کودکی بدنیا آمد. مادر جوان در بیهوشی عمیق دراز کشیده بود، اماهنگامیکنه نخستین فریاد آهسته و شکایتآمیز نوزاد در اطاق بلندشد، مادر با چشمان بسته در بستر بخود پیچید. لبهایش آهسته چیزی نجوا کرد و برروی چهرهء دلارام رنگپریدهاش که تقریبا هنوز خطوط و وجنات کودکی را حفظ نموده بود، مانند صورت کودکی نازپروده که اندوهی غیرعادی متحمل ادامه ...
پهلوان میکلس، مثل هربار که دستخوش خشمی میشد، دندانهای خود را بر هم فشرد. دندان انیابِ طرف راستش از لب بیرون زده بود و در سیاهی سبیلش برق میزد. در «کاندی» او را به نام «پهلوان گراز» میخواندند و این لقب خوب به او میآمد. در حالت خشم کامل، با آن چشمان گرد و کدر و آن پس گردن کوتاه و برآمده و آن سینهء پهن و نیرومند و آن ادامه ...
پسر موبور خود را از یکی دو قدم به آخر صخره مانده، پائین کشید و به طرف آبگیر به راه افتاد اگرچه نیمتنه لباس مدرسهاش را از تن درآورده و آن را به دست گرفته بود، گرما باعث میشد که پیراهن خاکستری، بدن او را بیازارد و موهایش به پیشانی بچسبد. گرداگرد او پرتگاه بلندی بود که در میانه جنگل به تنوری بزرگ و گرم میمانست. همینطور که به زحمت ادامه ...
از درگاه لاکرونیکا سانتیاگو بی هیچ عشق به خیابان تاکنا مینگرد: اتومبیلها، ساختمانهای ناموزون و رنگباخته، چهارچوب پرزرقوبرق پوسترها شناور در مهف نیمروز خاکستری. دقیقا در کدام لحظه پرو خود را به گا… داده بود؟ پسران روزنامهفروش از لای اتومبیلهایی که پشت چراغ قرمز چهارراه ویلن ایستادهاند قیقاج میروند و روزنامههای عصر را جار میزنند، و او آرام آرام به سوی کولمنا میرود. دست در جیب، سر فروافتاده، در حلقهء ادامه ...
از اصل و تبار یوزف کِنِشت هیچ آگاهی خاصی نداریم. او نیز مثل بسیاری از دانش آموزان مدارس برگزیده یا در دوران کودکی پدر و مادر را از دست داد، یا هیات مربیان وی را از شرایط و اوضاع نابسامان و ناخوشایند خانوادگی رهانیدند و سرپرستیاش را برعهده گرفتند. در هر صورت، وی از ستیز و تعارض شرایط بین مدرسهء برگزیدگان و خانه که جوانیِ بسیاری از پسرهای دیگر هم ادامه ...
حوادث عجیبی که موضوع این وقایعنگاری است، در سال هزار و نهصد و چهل و… در اران روی داد. به عقیدهء عموم، این حوادث که تا ح دی از جریان عادی به دور بود در آن شهر نابجا اتفاق افتاده بود. زیرا، در نظر اول، اران شهری عادی است و فقط یک حاکمنشین فرانسوی است در ساحل الجزایر. باید اعتراف کرد که خود شهر زشت است. منظرهء آرامی دارد و ادامه ...
در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام خدا بود. این آغاز با خدا بود و وظیفهء هر راهب مومن این است که هرروز با فروتنی حادثهای مجرد و تفسیرناپذیر را با نغمهسرایی تکرار کند. حادثهای را که حقیقت انکارناپذیرش را میتوان تایید کرد. اما ما حالا حقیقت را از پشت شیشهای تیره میبینیم. پیش از آن که حقیقت به قلب همه الهام شود و رویارو آن ادامه ...