شوهرم را دیشب کشتم. چرخ دندانسازی را کار انداختم و جمجمهاش را سوراخ کردم. صبر کردم تا کفتری از جمجمهاش بیرون بپرد ولی به جای کفتر یک کلاغ بزرگ و سیاه بیرون آمد. خسته و مانده از خواب بیدار شدم، یا درستتر بگویم بدون ذرهای میل به زندگی. هرچه سنم بالاتر میرود میلم به زندگی کمتر میشود. اصلا تمایلی به زندگی کردن داشتهام؟ راستش را بخواهید نمیدانم، ولی این را ادامه ...