به درونم نظر میافکنم و به خود میلرزم. نیاکانم از جانب پدری برروی آب دزدان دریایی خونخوار بودند، و در خشکی جنگاور. نه ترسی از خدا داشتند و نه از انسان. از جانب مادری، نیاکانم کشتکاران پاکنهادی بودند که تمام روز را با صداقت برروی خاک خم میشدند، بذر میپاشیدند، با اعتماد منتظر باران و خورشید میماندند، میدرویدند، و به هنگام عصر بر سکوی درگاهی خانهشان مینشستند، بازوانشان را بغل ادامه ...
از در که وارد شدم سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همینطوری دنگم گرفته بود قد باشیم. رییس فرهنگ که اجازه نشستن داد نگاهش لحظهای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که مینوشت تمام کرد و میخواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روی میزش گذاشتهب ودم. حرفی نزدیم. رونویس را با کاغذهای ضمیمهاش زیر و رو کرد و بعد غبغب انداخت و آرام و ادامه ...
عمارتی کمارتفاع و خاکستری رنگ و تنها دارای سی و چهار طبقه، بالای در اصلی، کلماتی از قبیل: «کارخانه مرکزی جوجهکشی لندن» و «مرکز تربیتی» و روی یک سپر، شعار دولت جهانی: «همبستگی، همسانی، ثبات». سالنی وسیع در طبقهء همکف، رو به شمال قرار داشت. نور تند و باریکی که برغم تابستان آنسوی شیشهها و گرمای گرمسیری خود سالن، سرد بود، از پنجره به درون خیره میشد، حریصانه به دنبال ادامه ...
شده بود یک انار یک انار خشکیده که پشت یک مشت خرت و پرت گوشهی یک انبار زیر شیروانی افتاده بود و اگر کسی برش میداشت و تکانش میداد میتوانست صدای به هم خوردن دانههای خشکش را بشنود. بوی ماندگی را در بینیاش احساس میکرد. بوئی ترش و شیرین که بر هوا میماسید آن را سنگین میکرد و مانند لایهای از عرق بر پوست او مینشست. دلش میخواست از جایش ادامه ...
بخش «علوم رفتاری» سازمان اف.بی.آی، که به جنایتهای پی در پی رسیدگی میکند، در طبقهء زیرین ساختمان آکادمی «کوانتیسو»، به گونهای قرار گرفته، که تقریبا از نظرها پنهان است. «کلاریس استارلینگ»، در حالی که بر اثر دویدن سریع از بلوار هوگان، واقع در میدان تمرین تیراندازی برافروخته شده بود، به آن بخش رسید. علفی در میان موهایش بود و روی بادگیری که با نشان اف.بی.آی بر تن داشت نیز، لکهای ادامه ...
آدم هیچوقت نمیداند که ضربه چه موقعی فرود میآید. هنگامیکه برای اولین بار “رولو ماتینز” را دیدم، در پروندهی پلیس امنیتی دربارهی او این یادداشت را نوشتم: “در شرایط عادی یک دیوانهی خندان است. زیاد مینوشد و ممکن است کمی دردسر درست کند. هنگامی که زنی رد میشود، نگاهش را بالا میاندازد و اظهارنظری میکند. اما اینطور بنظرم میآید که ترجیح میدهد کسی مزاحمش نشود. هرگز واقعا رشد نکرده و ادامه ...
گفتم: خانومجان غذا حاضره. بفرمائید سر میز. چیزی نگفت. همچنان به پارچهء در دستش چسبیده بود و آن را میدوخت. رفتم و بازویش را گرفتم و سر میز نشاندم فقط غر زد. به آشپزخانه رفتم، سینی را برداشتم و آوردم و جلویش گذاشتم. نگاه کرد اما به غذا دست نزد. به فکرم رسید با گفتن حرفی شروع کنم. پیشبندش را درآوردم و پشت گوشهای بزرگش بستم. گفت: امشب دوباره چکارکردی؟ ادامه ...
سرکار خانم رزِ عزیز! یا بهتر است بگویم فرزند عزیزم، زیرا در حقیقت کاری که سی و پنج سال پیش در حق شما انجام دادم، ما را چنان به یکدیگر ارتباط میدهد که گویی فرزندان یکدیگر هستیم. لحظه به لحظه به یاد دارم که چه طور شما را مورد تمسخر قرار دادم و سعی کردم تا شما را در نظر دیگران هم چون یک احمق جلوه دهم. هنوز بابتِ آن ادامه ...
اولین معشوقم دندانهای زردی دارد. در چشمهای دوساله، دو سال و نیمهء من وارد شده از مردمک چشمهایم تا درون قلب دختر بچگانهام لغزیده و آنجا سوراخش، آشیانهاش،کنامش را ساخته است. الان هم که دارم با شما حرف میزنم هنوز آنجاست. هیچ کس نتوانسته است جای او را بگیرد. هیچکس نتوانسته به این ژرفی در وجودم نفوذ کند. من زندگی عاشقانهام را از دوسالگی با مغرورترین عاشقهای دنیا آغاز کردهام: ادامه ...
هنگامی که از دروازه رم، واقع در جنوب شهر، از پلاسان خارج میشویم، در سمت راست راه نیس، پس از اولین خانههای حومه، زمین بایری دیده میشود که در آن ناحیه به میدان سن میتر معروف شده است. میدان سن میتر چهارگوشهء درازی است که وسعتی دارد و در امتداد پیادهرو، این راه گسترده است و نواری از علفهای لگدمالشده پیادهرو آن را از جاده جدا میسازد. یک سوی آن، ادامه ...