پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘شهریار مندنی‌پور’

… بر شانه راستش می‌نویسد: فکر می‌کند: «هیچ خلاص و نجاتی ندارم مگر که دستم را پیدا کنم و رازش را نگاه کنم… دستم بی‌امید، چقدر تنها مانده. دست چپم چقدر پوسیده و یتیم، بدون تنم، چقدر خوراک باران‌ها، بادها و آفتاب‌ها شده، چقدر زوزه کشیده و تنم را هی صدا زده، و من صدایش را نشنیده‌ام، تا حالا که من بی هیچ چاره‌ای که هستم و هیچ نیستم جز   ادامه ...

شهریار مندنی‌پور کتاب ایرانی نشر مهری