در یکی از روزهای ماه اوت مردی ناپدید شد. فقط برای تعطیلات به کنار دریا رفته بود، تا فاصلهای که بیشتر از نصف روز با قطار طول نمیکشید، و دیگر خبری از او نشد. تحقیقات پلیس و چاپ آگهی در روزنامهها هم هیچکدام به جایینرسید.
البته گمشدن آدمها چندان غیرعادی نیست. طبق آمار هرسال صدها مورد ناپدید شدن گزارش میشود. وانگهی، تعداد بازیافتگان بر خلاف انتظار کم است. قتلهاو تصادفها همیشه شواهد روشنی به جا میگذارند، و انگیزههای آدمربایی معمولا قابل تشخیصاند. اما اگر نمونهء ما از این مقولهها بیرون باشد – و این موضوع بخصوص در مورد گمشدگان مصداق دارد- سرنخها را خیلی به زحمت میتوان پیدا کرد. مثلا خیلی از ناپدید شدنها را میتوان به پای فرار ساده گذاشت.
در مورداین مرد هم سرنخها ناچیز بود. هرچند مقصد کلیاش معلوم بود، اما از آن منطقه گزارشی نرسیده بود که جسدی پیدا کردهاند. از قرار معلوم کارش طوری بود که اساسا نمیشد تصور کرد با رازی سر و کار داشته باشد تا برای همین او را بدزدند. رفتارش هم به قدری عادی بود که کمترین نشانی از قصد ناپدید شدن در ان دیده نمیشد…
■ زن در ریگ روان
• کوبو آبه
• ترجمه: مهدی غبرایی
• انتشارات نیلوفر
◄ اقتباس سینمایی از کتاب استخوان های دوست داشتنی در فیلمی به همین نام، محصول ۱۹۶۴ ژاپن و به کارگردانی هیروشی تشیگاهارا: