– امروز، روز یکشنبه اوایل ماه آوریل یکهزار و سیصد و سیزده میباشد. یکشنبهایکه از صبح روز خوشی را نوید میدهد.
در این روز اهالی پاریس برای اولین بار مشاهده میکنند که سنگفرشهایشان بی گل، و آسمانشان بی ابر است.
قبل از ظهر یک کالسکه باشکوه در حلیکه دو اسب چاپک آنرا میکشیدند، از کوچه کاستبگلیون بیرون آمده وارد کوچه راولی شد و در پشت کالسکههای دیگر که تا پشت محوطه میدان فویان جدیدالنصب ایستاده بودند، ایستاد.
این کالسکه باشکوه را مردی سالخورده هدایت میکرد که موهائی خاکستری رنگ سر زردرنگش را میپوشانید بطوریکه او را پیرتر جلوه میداد.
وی از جایگاه خود پائین آمده افسار اسبها را بدست فراش سوارهای که بدنبال کالسکه میامد، داده بطرف در کالسکه رفت.
در کناره در اطاقک کالسکه، دختری زیبا انتظارش را میکشید تا به کمک او از کالسکه پیاده شود.
زیبائی خیرهکنندهء این دخترک توجه تمام عابرین را بخود جلب کرده بود.
مرد مزبور وقتی به مقابل در رسید، آغوش خود را باز کرده دخترک را بدون اینکه به زینت جامهء حریر سبزرنگش لطمهای بزند، روی پیادهرو گذاشت.
هیچ عاشقی، تا این اندازه از معشوقش مراقبت نمیکرد…
■ زن سیساله
• انوره دو بالزاک
• ترجمه محمد آریان
• انتشارات عارف