هنگامیکه اولین داستان خود «جنون عشق» را که خوشبختانه سر و صدای زیادی در محافل ادبی برانگیخت نوشتم جوان بودم. این داستان موجب گردید بسیاری مرا شناخته در صدد کسب دوستیم برآیند.
اکنون خوب بیاد میآورم که چگونه بعضی از د وستان مرا به محفل ادبی که با شرم و خجلت بدانجا قدم نهادم کشانیدند. از آن هنگام روزگار درازی سپری گردیده و در طول این مدت فعالیت ادبی از هامبستید و نوتنگهیل گیت و های استریت به سلزیا و بلومری انتقال یافته است. یکی از موجبات مباهات یک نویسنده معروف آن بود که در سنی کمتر از چهل سال باشد، چه رسد به اینکه من آنروز در حدود بیست و پنج سال داشتم.
این اندک سالی موجب میگردید که من در مقابل «گردنفرازان ادبی» وحشتزده و خجل باشم. در آن ایام نزدیک ایستگاه ویکتوریا منزل داشتم، هنوز به یاد میآوردم چگونه سوار اتوبوس میشدم و به منزل نویسندگان بزرگ میشتافتم و پیش از آنکه شجاعت و خونسردی خود را به چنگ آورده زنگ در را بفشارم لحظهای چند جلوی در قدم میزدم…
■ قلب زن (ماه و شش پنی)
• سامرست موام
• ترجمه حسین بدلزاده
• انتشارات روزنامه سایبان