پای چپتان را روی شیار مسی گذاشتهاید، و با شانهء راستتان بیهوده میکوشید تا با فشاری که به در کشویی میدهید آن را به جلو برانید.
از ورودی تنگ، در حالی که خود را به کنارههای آن میمالید، داخل میشوید، سپس چمدانتان را که از چرم دادندان یشمی پررنگ است، چمدان نسبتا کوچکتان را که پیدا ست متعلق به مردی است که عادت به سفرهای طولانی دارد، از دستگیرهء چسبناکش با انگشتهایتان، که با همه سبکی چمدان چون تا اینجا حملش کردهاید داغ شدهاند، میگیرید و بلند میکنید و احساس میکنید که عضلاتتان و زردپیهایتان نه تنها در بندهای انگشتهایتان، در کف دستتان، در مچتان و در بازویتان، بلکه در شانههایتان، در سراسر نیمهء پشتتان و در ستون فقراتتان از گردن تا کمرگان به نحوی نمایان برجسته شدهاند.
نه، علت این ضعف غیرعادی تنها نامناسب بودن ساعت نیست – تازه بفهمی نفهمی صبح شده است – بلکه سن و سال است که از هماکنون میخواهد سلطهء خود را بر جستمتان ثابت کند و حال آنکه تازه پا به چهل و پنج سالگی گذاشتهاید…
■ دگرگونی
• میشل بوتور
• ترجمه مهستی بحرینی
• انتشارات نیلوفر