معلم مدرسه دهکده را ترک میکرد و اهل ده همگی از رفتن او غمگین بودند. آسیاب «کرس کامب»، اسب و گاری کوچک خود را که سایبانی از کرباس سپیدرنگ داشت به او قرض داده بود تا اسباب و اثاثیه خود را به مقصدی که شهری در فاصلهء بیست مایلی بود، ببرد. این ارابهء کوچک برای وسایل معملم مناسب بود. در گذشته اولیای مدرسه تا حدودی خانه معلمها را مجهز میکردند و وسایل ضروری در اختیار آنها میگذاشتند. از اشیای دست و پاگیر معلم، سوای چمدان کتابهایش، فقط یک پیانو بود که آن را در ساکی قرار داده بود. او تصمیم به یادگیری یک ساز موسیقی گرفته بود و آن را در حراج خریده بود. اما پس از مدتی، شور و اشتیاقش رو به کاهش نهاد و نتوانست مهارتی در نواختن پیانو به دست آورد، و از آن زمان تا کنون این پیانو همیشه دست و پا گیر بود و مشکلی دائمی به شمار میرفت. از آن جایی که کشیش تغییرات را خوش نداشت، برای تمام روز از شهر رفته بود و قصد نداشت تا تاریکی کامل هوا و زمانی که معلم جدید رسیده و در جای خود مستقر شده و همه چیز دوباره روال عادی و یکنواخت خود را گرفته باشد، باز گردد…
■ جود گمنام
• تامس هاردی
• ترجمه فریدون زاهدی
• انتشارات شقایق