پنج سطر

از هر کتاب

پستخانه قصبه که توی یک ساختمان خرابه و قدیمی است کنار جاده اصلی قرار داد.
از جلوی این ساختمان یک راه باریک و خاکی به میدان قصبه منتهی می‌شود. این راه در تابستان خاک‌آلود در بهار پر از گل و لای و در زمستان تل بزرگی از برف تشکیل می‌دهد.
محوطه جلوی پستخانه گردشگاه و محل تفریح جوان‌های قصبه است. عصرها دوتا…دوتا.. سه‌تا.. سه‌تا با هم در آنجا قدم می‌زنند و صحبت‌کنان انتظار می‌کشند تا پست از راه برسد. سرویس پست هرروز سر ساعت چهار از جاده اصلی می‌گذرد چند دقیقه‌ای جلوی عمارت پستخانه توقف می‌کند، شاگرد پستچی مثل بزهای کوهی بسرعت از دیوار ماشین بالا می‌رود. کیسه‌های پست را پائین می‌اندازد و مثل برق طنابها را دوباره محکم می‌کند تا هرچه زودتر راه بیفتد.
یکروز تابستان جوان‌ها مثل همیشه جلوی پستخانه اجتماع کرده و به افق دوردست چشم دوخته بودند. پیش از آنکه سرویس پست روی جاده دیده شود گرد و خاکش توی افق بنظر می‌رسید.
یکدفعه چندنفر از دهاتی‌ها با خوشحالی افق را به یکدیگر نشان دادند:
«داره میاد…»

■ چاخان

• عزیز نسین
• ترجمه رضا همراه
• کتابفروشی فروغی

طراحی گرافیک مهدی محجوب
رضا همراه (مترجم), عزیز نسین, کتاب غیرایرانی, کتابفروشی فروغی