پشت همین میز چوبی شهادت می دهم که دکتر نون مُرد، مُرد، مُرد. وقتی او می مُرد، برگ های زرد و سرخ از شاخه های تنومند فرزندانش فرو می بارید، وصدای گوش نواز خوانندهء محبوبش، دلکش، با جیک جیک صدها گنجشک و عطر صابونی که دوای درد بوی بد پیری نبود،درهم آمیخته بد. بله وقتی او می مُرد، غروب بود…
■ دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
• شهرام رحیمیان
• انتشارات نیلوفر