در حوالی یکی از روزهای بسیار سرد ماه فوریه، در اطاق بسیار مرتب غذاخوری یکی از خانههای شهر ب از استان کینتکی آمریکای شمالی، دو نفر نشسته و سرگرم صبحت مفصلی بودند که گاهی سرکشیدن جامهای شراب آنرا قطع مینمود. یکی از آنها کوتاهقد و قوی بنیه بود و شکل خشنی داشت. علاماتی که در چهرهاش نقش بسته بود دلالت بر پستی نسب و عدم شرافت خانوادهاش میکرده انگشتانش را انگشترهای متعددی زینت میداد و زنجیرهای ضخیمی روی سینهاش آویزان بود که در اثناء صحبت به خشنودی و مسرت با آن بازی میکرد.
اما دومی شیلبی صاحب خانه، مردی بود که از سر و وضعش چنین فهمیده میشد که مرد نجیب و خانواده داری است و آثار ثروت و نعمت و راحتی از اساسیه و نظم و ترتیب خانهاش آشکار و هویدا بود.
مستر «شیلبی» در بین سخن گفت
– جز این طریق، راه حل دیگری برای این موضوع نمیبینم.
رفیقش جام شراب خود را برداشت و در برابر روشنائی گرفت و گفت:
– ولی مستر شیلبی، من امور بازرگانی خود را نمیتوانم با این ترتیب اداره کنم
– هالی، حقیقت این است که توماس شخص بیمانندی است، و هرجا که باشد باین مبلغ میارزد، او باوقار، درستکار، لایق میباشد و مزرعه مرا با کمال مهارت اداره میکند
هالی در حالیکه جام خود را مینوشید، با لحن تمسخرآمیزی گفت:
– مقصودت این است که درستکاری سیاهپوستان را دارد؟
– نه، من قول میدهم که توماس در امانت و پرهیزکاری و نیکنفسی مانند نداشته باشد، او چهارسال قبل بوسیله یکی از موءسسات تبلیغاتی مسیحی شد و من از آن وقت کمال اعتقاد را باو دارم، و خانه و دارائی و اسبهای خود را باو سپردهام و اور ا در رفت و آمد آزاد کردهام، او نیز همیشه واقعا سرمشق اخلاص و درستکاری بوده است…
■ کلبه عمو تم
• هریت بیچر استو
• ترجمه محمدعلی خلیلی
• انتشارات مجله ماه نو
◄ اقتباس تلویزیونی از کتاب کلبه عمو تم، محصول ۱۹۷۸به کارگردانی استن لاتان: