پنج سطر

از هر کتاب

سلاخ‌خانه شماره پنج

همه این داستان کمابیش اتفاق افتاده است. به هر حال، قسمتهایی که به جنگ مربوط می‌شود، تا حد زیادی راست است. یکی از بچه‌هایی که در درسدن می‌شناختم راستی راستی با گلوله کشته شد، آن هم به خاطر برداشتن قوری چای یک نفر دیگر. یکی دیگر از بچه‌ها، دشمنان شخصیش را جدا تهدید کرد که بعد از جنگ می‌دهد آدمکشهای حرفه‌ای، آنها را ترور کنند. البته من اسم همه آنها را عوض کرده‌ام.
من خودم، سال ۱۹۶۷ با پول بنیاد گوگنهایم که خدا عزتشان را زیاد کند، برگشتم به درسدن، درسدن خیلی شبیه یکی از شهرهای ایالت اوهایو به نام دیتون است، البته فضای آزاد آن بیشتر از دیتون است. حتما با خاک درسدن، خروارها خاکه استخوان آدمیزاد آمیخته است.
من با یکی از رفقای زمان جنگم، به اسم برنارد وی. اوهار همسفر بودم. توی درسدن با یک راننده تاکسی رفیق شدیم. راننده ما را به همان سلاخ‌خانه‌ای برد که در د وران اسارت توی آن حبسمان می‌کردند. اسم راننده گرهارد مولر بود و برایمان تعریف کرد که خودش هم مدتی اسیر آمریکاییها بوده است. از او درباره زندگی در یک رژیم کمونیستی سوال کردیم. راننده گفت اولش خیلی ناجور بود، برای اینکه همه مجبور بودند یه عالمه کار کنند و غذا و مسکن هم به قدر کافی وجود نداشت. اما بعد اوضاع خیلی بهتر شد. راننده صاحب یک آپارتمان جمع و جور بود و دخترش هم درست و حسابی درس می‌خواند. مادرش، در جریان توفان آتش درسدن خاکستر شده بود . بله، رسم روزگار چنین است…

سلاخ‌خانه شماره پنج

• کرت وانه‌گت
• ترجمه علی‌اصغر بهرامی
• انتشارات روشنگران و مطالعات زنانطراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

◄ اقتباس سینمایی از کتاب سلاخ‌خانه شماره ۵ در فیلمی به همین نام ساخته جورج روی هیل، محصول ۱۹۷۲:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات روشنگران و مطالعات زنان, علی‌اصغر بهرامی (مترجم), کتاب غیرایرانی, کرت وانه‌گت