پنج سطر

از هر کتاب

بنا به دلایلی که الان نمی توانم درباره جزئیات آن حرف بزنم، باید به عنوان پیشخدمت در خانهء یکی از مقامات پترزبورگ به نا آرلوف کار می کردم. او سی و پنج سال داشت و گئورگی ایوانیج صدایش می کردند. من به خاطر گرفتن انتقام از پدر آرلوف به خانه او رفته بودم. پدر او یکی از مقامات دولتی معروف بود که بزرگترین دشمن من در رسیدن به اهدافم به حساب می آمد. با این کار من می توانستم با خواندن یادداشت ها و نامه های روی میز پسر، سر از کارها و برنامه های پدر در بیاورم…

مرد ناشناس

• آنتون چخوف
• ترجمه زهره مستی
• انتشارات نوید ظهور

طراحی گرافیک مهدی محجوب
آنتون چخوف, انتشارات نوید ظهور, زهره مستی (مترجم), کتاب غیرایرانی