الن دوان دوان حیاط را پشت سر گذاشت. از زیر طاقی سنگی عبورر کرد و بعد داخل ساختمان تاریک شد و با فشار در دستشویی را باز کرد.
او با خود اندیشید دفعه قبل تقریبا تمام لباسم را خیس کردم. ایکاش از دستشویی مدرسه استفاده کرده بودم. الن سعی میکرد تا آنجا که امکان داشت از این دستشویی تاریک و بدبو که زمانی جزیی از یک اصطبل بود پرهیز کند. در این ساختمان روی هم نه اتاقک کنار هم وجود داشت که سه تای آنها دستشویی عمومی ببود و از شش تای دیگر به عنوان انبار ذغال استفاده میشد شش خانوادهای که در بیزوینگ یارد واقع در مورید اقامت داشتتند مشترکا از این اتاق ها استتفاده میکردند. داخل ساختمان نزدیک در شش سطل زباله وجود داشت.
صداي خش خشی ناگهانی قلب الن را به تپش انداخت او میدانست که این ساختمان موش دارد اما هرگز به چشم خود آنها را ندیده بود او بلافاصله خودش را جمع و جور کرد ماسک گاز و کیف مدرسهاش را که روی زمین گذاشته بود و برداشت و با عجله بیرون دوید نور خاکستری رنگ روز را فضای بیرون را روشن کرده بود لعنتی او فراموش کرده بود سیفون را بکشد. ایا باید دوباره به آن ساختمان تاریک باز میگشت؟ خانم دایموند که در استفاده از این توالت با آنها شریک بود حتما اعتراض میکرد. الن با خود گفت: مهم نیست خانم دایموند هم هفته گذشته از این آخرین برگ کاغذ توالت استفاده کرد و چیزی برای ما باقی نگذاشت…
■ راز الن
• جین بوکر
• ترجمه نیلوفر رضاخانی
• انتشارات آرمین