پنج سطر

از هر کتاب

روزی که بومون با درد خویش آشنا شد"

اولین بار که «بومون» با درد خویش آشنا شد، در حدود ساعت سه و بیست دقیقه بعد از نیمه‌شب و در رختخواب بود. روی تشک بسختی غلت زد و حس کرد که شمد و پتو ضمن چرخیدن بدن او کشیده میشود ولی بطرز ناجوری مقاومت میکند. انگار دستی نامرئی این پارچه‌ها را دور تنه و لگن بی حرکت او پیچیده بود. «بومون» پس از چند دقیقه، یا چند ثانیه، همانطور که چشمش بسته بود، با دست چپ چینهای پیژاما و شمد تاب خورده را کشید و سعی کرد خلاص شود ولی با این عمل خودرا بیشتر گیر انداخت. خلقش تنگ شد و لای پتو شمد که از بس به هم پیچیده شده بود، مانند زنجیر گیرش انداخته بود، شروع کرد به لگد پرانیدن. هردو پای رنگ پریده‌اش با هم از سر تخت بیرون آمد و بناگهان در سرمای اطاق قرار گرفت. باقیماندهء کسالت که شاید کرختی مربوط به خواب بود او را مدتی در همین وضع نگهداشت اما «بومون» ناراحتی پنهان و رنج کاملا فکری و در یعین حال جسمی در وجود خود حس کرد. مغزش شروع به کار کرده بود. پشت پلکهای بسته و در ته چشمش تصاویری محو و ناپایدار شبیه اعلانهای نئونی روشن و خاموش میشد.

روزی که بومون با درد خویش آشنا شد

ژان ماری گوستاو لوکلزیو
• ترجمه م. ر. حریری
• انتشارات جوانه

 

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات جوانه, ژان ماری گوستاو لوکلزیو, کتاب غیرایرانی, م. ر. حریری (مترجم)