پنج سطر

از هر کتاب

کوههای سفید

به جز ساعت بالای برج کلیسا، چند تا ساعت دیگر هم توی دهکده ما بود که همه آنها وقت را تقریبا درست نشان میدادند. یکی از این ساعتها مال پدرم بود، که روی تاقچهء اتاق نشیمن جای داشت. و پدر، هرشب، قبل از آنکه بخوابد کلید را از توی یک گلدان در می‌آورد و ساعت را کوک می کرد. سالی یک بار، ساعت ساز با اسب بارکش پیر لق لقویش از شهر می‌آمد و آن را تمیز می‌کرد، روغن میزد و میزان می‌کرد، و بعد می‌نشست و با ما، دم کردهء بابونه می‌نوشید و از خبرهای شهر و آنچه که در دهکده های سرراهش شنیده بود حرف می‌زد. در این جور مواقع، اگر پدرم توی آسیابش سرگرم کار نبود ، می‌آمد و درباره این شایعات، کنایه های تحقیرآمیز میزد، اما بعد سرشب، صدای مادرم را می‌شنیدم که همان داستانها را برای او تعریف می‌کرد و او هم بدون آنکه هیجان زیادی نشان بدهد به همه آنها گوش می‌داد.
اما گنجینه بزرگ پدرم آن ساعت بزرگ بالای تاقچه نبود، بلکه یک ساعت مچی کوچک بود با صفحه ای به قطر یک سانتیمتر و بندی که با آن به دست بسته می‌شد. پدرم این ساعت را همیشه در کشوی میز تحریرش پنهان می‌کرد و فقط برای مواقع تشریفاتی، مثل جشن خرمن یا کلاهک گذاری آن را از کشو بیرون می‌آورد و به دست خود می‌بست.ساعت ساز هم اجازه داشت آن را هر سه سال یک بار ببیند، و در آن هنگام هم پدرم کنارش می‌ایستاد و به کارکردن مرد ساعت ساز نگاه می کرد. در دهکده ما و حتی دهکده های اطراف ساعت مچی دیگری وجود نداشت…

 

■ کوههای سفید

• جان کریستوفر
• ترجمهء ثریا کاظمی
• انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

◄ سریال تلویزیونی سه پایه ها، بر اساس کتابهای چهارگانهء جان کریستوفر که کوههای سفید هم اولین آن است، شروع پخش از ۱۹۸۴ در بی.بی.سی:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان, ثریا کاظمی (مترجم), جان کریستوفر, کتاب غیرایرانی