در نیرویشان هیچ شادی سهمگینی وجود نداشت. آن جسمهای بیخوابی کشیده، پس از روزها و شبها کار، نیرو از دست داده بودند، میلنگیدند و از رمق افتاده بودند. زمینی که بعضی برآن نشسته بودند و بعضی برآن خوابیده بودند را تحت سیطره داشتند. بر همهجا چیره بودند جز بر داغی دریایی رطوبت آلوده، ایستا و کورکننده. انسان ارادهاش را تحمیل کرده بود. دستان و ماشینآلات زمین را دگرگون نموده بودند، تا مسیر طبیعی رودخانه ها را تغییر دهند، وسایل برانگیزند و بناهایی برپا کنند تا خطوط آهن از میان تپه ماهورهای شیبدار، از میان شکافها بگذرند و همگان آنها، ماشینهای درخت خوار هم انسانها، محصولات کشاورزی، گرسنگی و غذا را جابهجا کنند و به این سوی و آنسوی ببرند. درختانی سرنگون شدند و شماری دیگر غرس، تا بستر خاک از دست تازیانهء باد در امان باشد و زیان و سایش نبیند، و در دره ها و درندها، و درون لانههای جانوران وحشی بینوا، افسانهای، سرکوبشده، نابودشده ولی در عین حال هنوز زندگیکنان، صخره بیرون کشیدند، خروارها خروار سنگهای نادر بیرون آوردند. یا از بینظمیها و بی سامانی های طبیعت به سود خود استفاده کردند و برای عبور آبهای متلاطم، گلآلوده، کثیف، سرکشی که آن پایینها خود را تمیز میکند آبراهها حفر کردند و آن را از میان درههای سرسبز شعلهور گذراندند.
آدلایدو لوسرو، تا کمر عریان، با شلواری به پا که تقریبا بیشتر به لنگ شباهت داشت، و ریه هایی که خون را از گونه هایش کشیده بودند و تمامی هوای دریایی و ساحلی را به درون میکشیدند و میبلعیدند، و با چشمانی که در گستردگی (دریا) سرگردان میگشتند و بخش کوچکی از گروه مردمی زحمتکش سختکوش که گرسنه، استخوانی و لاغر، ژنده و کهنهپوش، با موهای کثیف و ژولیده، با ریشهایی که چهرههای روستاییشان را کثیف و بدقیافه میکرد، از همه جا به این سوی آمده بودند. وای خدایا!…
■ گردباد
• میگل آنخل آستوریاس
• ترجمه عبدالحسین شریفیان
• انتشارات بهنگار