امسال، یعنی سال ۱۹۴۵، آلمانیها تسلط هواییشان را بر فراز شهر کوچک ما از دست دادند، درواقع بر تمام منطقه و از آنجا بر تمام کشور. بمبافکنها که در ارتفاع کم پرواز میکردند، ارتباط را چنان از بین بردند که قطارهای صبح، ظهر، قطارهای ظهر، غروب و قطارهای غروب، پاسی از شب گذشته میرسیدند، درست طبق برنامه اما خب، علتش این بود که قطار مسافربریِ صبح، چهارساعت دیرتر حرکت کرده بود.
همین پریروز یکی از هواپیماهای متخاصم یک هواپیمای شکاریِ آلمانی را بر فراز شهر ما به گلوله بست و یکی از بالهایش را درست و حسابی جدا کرد، بعد بدنهی هواپیما آتش گرفت و در جایی از صحرا سقوط کرد، اما به محض جدا شدنِ بال از بدنه، چند مشت پیچ و مهره روی میدان پراکنده شد و در آنجا به سر و صورتِ چند زن خورد و خودِ بال بر فراز شهر به نوسان درآمد و هرکسی که جرات داشت، میایستاد و تماشایش میکرد، و این بود تا این که با حرکت جیغداری با همهی سنگینیاش روی میدان فرود آمد. همچنان که سایهی این بال روی میدان، سنگین تاب میخورد، همهی مشتریها سراسیمه از هردو رستوران بیرون زدند و هرکسی که مشغول تماشای آن بود، با عجله از این سو به آن سو میرفت و یا به جایی که یک لحظه پیش ایستاده بود برمیگشت، چون بال همچون پاندولی غولآسا تاب میخورد و آنها را دواندوان در جهت مخالفی که گمان میرفت در آن لحظه سقوط کند میراند و در تمام این مدت صدای سایشِ نالانی از آن بیرون میآمد که لحظهلحظه بیشتر میشد، بعد ناگهان سقوط کرد و در باغ کلیسای جامع خرد شد…
■ نظارت دقیق قطارها
• بهومیل هرابال
• ترجمه عدنان غریفی
• انتشارات افراز
◄ اقتباس سینمایی از کتاب نظارت دقیق قطارها (از روی قطارها چشم برندار) در فیلمی محصول۱۹۶۶ چکسلواکی که سال بعد برنده جایزه اسکار گردید: