این آنائیس نین بود که مرا به کنراد موریکان معرفی کرد. روزی از روزهای آخر سال ۱۹۳۶ موریکان را، به محل کار من در ویلا سورا آورد. نخستین برداشت من چندان خوشایند نبود. بهنظرم ملول و ملانقطی و یکدنده و خودمدار آمد. از سر و رویش فلاکت میبارید.
دیروقت روز بود که وارد شد و پس از مختصری گپ زدن، برای شام خوردن، به رستوران کوچکی در خیابان اورلئان رفتیم. صورت غذاها را طوری ورانداز میکرد که فهمیدم بهانهگیر است. وقت غذاخوردن، بدون اینکه از لذت غذا غافل باشد، یکنفس حرف میزد. نوع حرفهایش با نوع غذا سازگار نبود. حرفهایش اشتها کورکن بود.
در اطرافش عطری بود که نمیشد بود نکنم. آمیختهای از بوی عرق «نیشکر» و خاکستر خیس و توتون، همراه با رایحهء عطری فرار و زنپسند. بعدها این عطرها در رایحهای اشتباهنشدنی حل شدند: رایحهء مرگ.
من قبل از دیدار موریکان، با محافل ستارهشناسی، آشناییای داشتم، و در همانجاها «ادوآردو سانچز» یکی از بستگان «آنائیس نین» را که دریای علم بود، دیده بودم که به توصیهء روانکاوش، به قصد درمان، ستارهشناسی پیشه کرده بود. «ادوآردو» همیشه مرا به یاد کرم خاکی میانداخت، که میگویند یکی از مفیدترین مخلوقات خداست…
■ شیطان در بهشت
• هنری میلر
• ترجمهء بهاءالدین خرمشاهی
• انتشارات ناهید