به ندرت پیش میآمد که جولیو در آن ساعت شب در خیابان باشد. پیش خودش حساب کرده بود که جلسه حدود ساعت هشت تمام میشود (البته اگر همه چیز بر وفق مراد پیش میرفت.) ولی مدیر شرکت ساختمانی فورا مفاد قرارداد را پذیرفت و جولیو با چک دریافتی در جیب، کارش تمام شد. جولیو معمولا تمام بعد از ظهر را در دفترش میگذراند و چراغ همیشه روشن روی میزش مانع میشد تا به خاطر آورد در ماه مه هوای شهر رم، خیلی دیر تاریک میشود. منشی را زودتر از معمول مرخص کرده بود و آن هم به خاطر این که در این اواخر خیلی از او کار کشیده بود. مثلا خواسته بود جبران کند. از طرف دیگر مطمئن بود که باید با مهندس اماتی مدتی چک و چانه بزند و دیگر مجبور نیست به دفترش برگردد. در نتیجه به همکارش سفارشهایی کرده و رفته بود. میترسید در غیبتش حادثهای رخ بدهد.
ولی هرگز حادثهای رخ نمیداد. همکارش آقای آنجلتی، مرد وظیفهشناس و هشیاری بود. جولیو با خودش گفت: «کارمند فوقالعادهای نیست ولی به هر حال مورد اعتماد است.» برای این که وسوسه نشود و به طرف دفترش راه نیفتد، پیاده به طرف خیابان پو رفت. خیابانی که زمانی یکی از خیابانهای شیک شهر رم به حساب میرفت و اکنون فقط خیابان اصلی محلهای بود که ساکنانش از طبقه متوسط و کارمندان ادارات دولتی بودند…
■ عروسک فرنگی
• آلبا د سسپدس
• ترجمهء بهمن فرزانه
• انتشارات ققنوس