اگر به خاطر دختری به نام بتی رایان نبود هرگز به یونان نمیرفتم. در پاریس او با من در یک خانه زندگی میکرد. یک شب در حالی که لیوانی شراب سفید پیش رویمان بود، از تجربههای سفرش به دور دنیا برایم گفت. من همیشه با دقت زیاد به او گوش میدادم، نه تنها از آن رو که تجربههای غریبی داشت، بلکه هرگاه از سیاحتهایش حرف میزد انگار که آنها را ادامه ...