اگرچه هوا صافتر و روشنتر از روز پیش بود، ولی بدنهء کشتیهایی که در دوردست لنگر انداخته بودند، از پَسِ پرده مهی که تازه داشت پا میگرفت، همچون سایهای سیاه به چشم میآمد. او میتوانست کنارههای شبه جزیرهی ایزو را به خوبی تشخیص دهد. در آن روز ماه مه، خورشید با نوری تند و خیرهکننده میتابید. دریا آبی و آرام بود و تودههای ابر ولنگارانه در آسمان به این سوی و آن سوی میرفتند.
موجهای کوچک کاهل پس از برخورد به ساحل از هم میپاشید و کف بر لب میآورد. انگار این موجها پیش از رسیدنِ به ساحل با رنگ خاکستریِ پرهای سینهی بلبلان در هم میآمیخت و گویی تمام پلشتیها و زردآبهای جلبکهای مرده را در خود داشت.
خروشِ همه روزهی دریا، اسطورهی هندیِ کرهگیری از آب دریا را در ذهن آدمی تداعی میکرد. شاید دنیا اجازه نمیداد دریا در آرامش به سر برد. انگار چیزی خیل اهریمنان موجود در طبیعت را به سوی دریا فرا میخواند.
کف بر لب آوردن دریا در ماه مه، لرزش پیوسته و بیتابانهی نقطههای نورانی، به پرتاب تیرهای کوچک میمانست…
■ زوال فرشته
• یوکیو میشیما
• ترجمه غلامحسین سالمی
• انتشارات کتاب مهناز