کلانتر جف مککرتین در کنار همسرش و در بستر خویش در طبقه بالای ساختمان زندان در آندروجونز، مرکز اداری شهرستان جولی، در خواب عمیقی بود که با صدای کوبیدن در اتاق بیدار شد. او خواب سنگینی داشت، و فقط با ی صدای بلند و غیرعادی یا وقتی همسرش او را بشدت تکان میداد، میتوانست پیش از دمیدن آفتاب و رسیدن بامداد از خواب بیدار شود.
کلانتر و همسرش در یک آپارتمان چهاراتاقه راحت که در طبقه دوم و در قسمت جلوی ساختمان زندان که از آجر قرمز رنگ ساخته شده بود، زندگی میکردند. درست در زیر آن، طبقه اول قرار داشت که مخصوص دفتر زندان بود. در پشت این دفتر، یک اطاق دراز و طویلهمانند وجود داشت که پر بود از قفسهای زندانیان و بلندی این قفسها تا سقف میرسید. بین دو قسمت ساختمان، یک در با شبکه آهنی سنگین، و در فولادی ضخیمی که مخصوص خروج اضطراری بود، وجود داشت. بر طبق قانون، کلانتر ناگزیر بود محل اقامت دائمی خود را در ساختمان زندان قرار دهد تا بهتر بتواند از زندانیان مراقبت کند…
■ شکار یک سیاهپوست (دردسر ماه ژوئیه/غوغای ژوئیه)
• ارسکین کالدول
• ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی
• انتشارات مهرداد