پنج سطر

از هر کتاب

در دوسوی رود یخ‌بسته، جنگل وسیع پرکاج با حالتی مرموز وجود داشت. بادی تند لباس برفی شاخساران کاج را تکانده بود و در اینموقع آنها در زیر تیغک‌های آفتاب رنگ‌باخته که میرفت تا به غروب بنشیند سیاه و افسرده به نظر میرسیدند. چنان می‌نمود که از وحشت و غم بیکدیگر تکیه میکردند.
زمین این جنگل همچون بیابانی که جنبنده‌ای در آن وجود نداشت بیابانی چنان سرد و خاموش که آدمی از فرط وحشت حتی از خودش می‌گریخت.
گاهی آدمی از تماشای این وحشت‌سرا به تمسخر کشیده میشد. تمسخری هرچند تلخ و سرد. درست بسان تمسخر خنده‌آمیز ابدیت به دستگاه پوچ کائنات. تمسخر خنده‌آمیز بی‌اثر و پوچ کائنات حتی به آدمی. این بیابان سرد وهراسناک همان شمال منجمد بود. شمالی که حتی اعماق آن سرد و یخ‌بسته بود. بر سطح سرد و منجمد این رودخانه، سورتمه‌ای که چند سگ به آن بسته شده بود، با تلاشی سخت جلو میرفت. این سگ‌ها، گرگ‌زاده بودند…

■ سپیددندان

• جک لندن
• ترجمه داریوش شاهین
• انتشارات زرین

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات زرین, جک لندن, داریوش شاهین (مترجم), کتاب غیرایرانی