پنج سطر

از هر کتاب

طبل حلبی

اذعان می‌کنم: من در یک آسایشگاه بازتوانی و شفابخشی نگاهداری می‌شوم، پرستارم مراقب من است، به ندرت مرا از نظر دور می‌دارد، روی در اتاقم سوراخی برای نگریستن تعبیه شده است، چشمان پرستارم از آن چشمهای قهوه‌ایست که نمی‌تواند درون من چشم‌آبی را بنگرد.
بنابراین پرستارم نمی‌تواند دشمن من باشد. به او علاقمند شده‌ام، به محضی که آن تماشاگر پشت در، وارداتاقم شود، برایش سرگذشتم را تعریف می‌کنم تا با من، به رغم وجود آن سوراخ نظاره، بهتر آشنا گردد. به نظر منی‌رسد آن آدم خوب برای سرگذشتهای من ارزش قائل باشد، چون هروقت برایش دروغی سرهم کنم، برای آنکه رضایت خود را نموده باشد، گره‌زده‌هایش را به من نشان می‌دهد. اینکه آیا او هنرمند است یا نه، بماند. ولی قطعا به نمایش گذاردن مخلوقات گره‌زده‌اش از طرف مطبوعات تایید می‌شد، خریدارانی را هم جلب می‌کرد.نخ بسته‌بندی معمولی را، که بعد از رفتن ملاقات‌کنندگان در اتاق بیمارانش جمع می‌کند، به شکل ارواحی پر گره، گره می‌زند، سپس آنها را در دوغاب گچ فرو می‌برد و می‌گذارد تا گچ سخت شود، بعد آنها را بر سر میلهای بافتنی‌ای سوار می‌کند که روی جعبه‌های کوچک چوبی محکم شده‌اند…

■ طبل حلبی

• گونتر گراس
• ترجمه عبدالرحمن صدریه

• نشر نوقلم

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت
◄ اقتباس سینمایی از طبل حلبی در سال ۱۹۷۹ در فیلم اسکار گرفته‌ای به همین نام به کارگردانی فولکر اشلوندورف:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
عبدالرحمن صدریه (مترجم), کتاب غیرایرانی, گونتر گراس, نشر نوقلم